با پشتیبانی Blogger.

دنبال کننده ها

۱۳۹۱ خرداد ۲۴, چهارشنبه

 سلسله مقالاتي در معرفي روز تاريخي سي  خرداد   سرآغاز مقاومت عليه رژيم ضد بشري ولايت فقيه , روز شهدا و زندانيان سياسي , در آستانه گراميداشت اين روز , براي  مشتاقان آزادي  كه  هر راهي جز مقاومت براي به زير كشيدن فاشيزم مذهبي و قرون وسطايي حاكم بر ايران  , انحرافي , فريبكارانه  و خيانت به مردم ايران ميدانند.
آري آنجا كه همه راههاي مسالمت آميز در برابر انحصار طلبي و ديكتاتوري به بن بست مي رسند , آنجا كه جز تسليم و سازش ويا مقاومت و نبرد هيچ راه ديگري ممكن و متصور نيست, مقاومت آغاز مي شود. مقاومت به هر قيمت  براي آزادي و استقلال و حاكميت مردمي  و در ميهن ما در سي خرداد 60 چنين شد. سي خرداد سر آغاز مقاومت در برابر توحش و خشونت:

امسال در سي امين سالگرد ۳۰خرداد۶۰, که با گردهمايي پرشکوه ويلپنت پاريس همزمان بود, باز هم به روال سالهاي پيش, و البته با شدّتي بيشتر, «مبارزه قهرآميز» مجاهدين, با شمشير آخته ايادي وزارت بدنام اطلاعات آخوندي و همپيوندان رنگارنگ آن روياروي شد. ازجمله, آخوند مصلحي, وزير اطلاعات بدنام آخوندي در يکي از تلويزيونهاي رژيم به نام «پِرس, تي, وي» در روز ۴تير, پاسدار نقدي, رئيس بسيح, پاسدار اخوان فرد, رئيس «بسيج حقوقدانان» رژيم و مهمان پرست, سخنگوي وزارت خارجه رژيم, در تلويزيون آخوندي در همان روز  ۴تير, و همپويان آنها, از جمله, فرخ نگهدار در سايت آيت الله «بي,بي,سي» در مقاله «۳۰خرداد, نتيجه يک اشتباه محاسبه فاجعه بار». 
اين بار نيز مانند سالهاي پيش مجاهدين را در تحميل «مبارزه قهرآميز» به رژيم مقصّر شمردند و همان ورد هميشگي شان را, که مجاهدين آغازکننده اين شيوه از مبارزه  بودند, تکرار کردند و براي گشوده شدن راه «مبارزه مسالمت آميز», قلع و قمع مجاهدين را خواستار شدند. همان درخواستي که رفسنجاني در نخستين سال آغاز «مبارزه مسلحانه» مجاهدين, باب آن را گشوده بود. رفسنجاني, در نماز جمعه ۱۸ديماه ۶۰, در اين باره گفته بود: «مي توانيم, درصورتي که محيطِ جنگ به وجود نياورند و آشوب به پانکنند, با آنها زندگي مسالمت آميز داشته باشيم؛ مي توانند حزب داشته باشند, روزنامه داشته باشند...»  دو هفته بعد, باز مدّعي شد:  «وقتي ”تروريسم“ بخوابد, ما زبانها و قلمها را, کاملاً, آزاد و مطمئن خواهيم کرد... آزاديهاي معقولي که در يک رژيم مردمي مي شود داد...» (روزنامه اطلاعات, ۳بهمن ۱۳۶۰).

کساني که در دو سه سال اول حکومت خميني, خود, در  متن رويداهاي سياسي بودند و از نزديک دستي بر آتش داشتند, به خوبي مي دانند که تحميل کننده واقعي «محيط جنگ» و «آشوب», چه کساني بوده اند و کي ها بودند که مبارزه سياسي مسالمت آميز را به زيان خود مي ديدند و آن را به درگيريهاي نظامي و خونين کشاندند؟ 
در آغاز چيرگي خميني, قاطبه مردم ايران گوش به فرمانش بودند و دستگاه ريشه دار آخوندي که در هر دِهکوره يي, سخنگو و زمينه تبليغ داشت, سايه سلطه او را بر دلها و ذهنهاي مردم سراسر ايران گسترده بود, درحالي که براي گروههاي سياسي, مثلاً, سازمان مجاهدين, زمينه مساعدي براي فعاليت سياسي علني وجود نداشت. به اين علّت,  سازمان مجاهدين, در آن زمان, از نظر تشکيلاتي و بالفعل, گروه کوچکي بود که در اثر سالها اختناق حاکم بر جامعه و تبليغات زهرآگين ساواک شاه عليه اين سازمان و به ويژه ضربه کمرشکن درون تشکيلاتي سال ۱۳۵۴ (= ضربه «اُپورتونيستهاي چپ نما») نتوانسته بود خود را, به خوبي, به مردم بشناساند و با پايگاه مردمي اش پيوند بخورد. از اين رو, به فضاي سياسي مسالمت آميزي نياز داشت تا خود را به مردم بشناساند و پشتيباني آنها را به سوي خود جلب کند. در حقيقت, کار سياسي آگاهگرانه دو سه سال پس از انقلاب ۵۷ بود که مردم  را با سازمان مجاهدين آشنايي داد و پشتيباني گسترده آنان را برانگيخت. در پي آن گونه فعاليتها بود که مردم دريافتند پيشتازان پاکباز سازمان مجاهدين يا فدائيان و ديگر همسنگران آنها بودند که در سالهاي اختناق و شکنجه و کشتار, که مبارزه بهاي جان مي طلبيد, جانشان را در طبَقِ اخلاص نهادند و بي پرواي سود و زيان, خود را براي رهايي مردم دربندشان به آب و آتش زدند و در اين راه از شکنجه و زندان و تيرباران باکي نداشتند, حال آن که خميني و آخوندهاي همدست او ـ که به بهاي جانبازيهاي مجاهدين و فداييان و مردم پاکباخته, که ده ده و صدصد در خيابانها و ميدانهاي تير در سراسر ايران پرپر شدند, رِداي حکومت به تن کرده بودند ـ نه تنها, اغلب, از اين رزم نابرابر خونين برکنار بودند, حتي بعضاً با گردانندگان رژيم خودکامه شاه همدستي هم داشتند. 
مبارزه سياسي آگاهي بخش در ميان مردم, و در نتيجه, آگاه شدن آنها, به سود گروههاي سياسي, مانند مجاهدين و فدائيان بود که ريگي به کفششان نبود و حسابشان پاک بود و از «محاسبه» باکي نداشتند و آشکار شدن گذشته پرافتخارشان, نه تنها براي آنها زيان بخش نبود, بلکه, به سودشان بود. امّا, گردانندگان رژيم نوپا, به عکس, زماني که مردم به پاخاسته در زير رگبار گلوله هاي ساواک و ارتش شاه پرپر مي شدند, با هايزر و قره باغي و تيمسار مقدّم, براي فرونشاندن شور انقلابي مردم, در پنهان, به بند و بست و توطئه چيني مشغول بودند, چرا که اگر خيزش ميليوني مردم به مبارزه مسلحانه عليه رژيم شاه و سرنگوني قهرآميز آن سمت و سو مي يافت, راه پيشتازان مبارزه مسلحانه هرچه بيشتر گشوده مي شد و عرصه را بر دغَلکاران مردم فريب تنگ ميکرد و طبل رسواييشان از بام آگاهي مردم به زمين ميافتاد و ديگر قادر نبودند, با بندوبستهاي پنهان, به ناحق, بر اريکه قدرت تکيه بزنند.  
   اگر واقعاً ريگي به کفش خميني و همدستانش نبود, چرا دانشگاهها را که آگاه ترين اقشار اجتماعي در آن گردهم آمده بودند, بيش از يک سال و اندي نتوانستند تحمّل کنند و بهناگزير, به گونهيي وحشيانه آن «سنگرهاي آزادي» را بستند؟ راستي, اوجگيري شور و آگاهي جوانان در اين کانونهاي پرخروش و تپش, براي چه کساني هراس انگيز و زيان آور بود و چهره کدامين اهريمنانِ فرشته روي را از پرده بيرون ميافکند؟ اگر واقعاً خميني «فرشته» بود مگر از ايستادن دربرابر خورشيدِ آگاهي مردم هراسي داشت؟
خميني و سينه چاکانِ رژيمش ادّعا مي کنند اگر مجاهدين دست به قهر و خشونت نمي زدند, رژيم «ولايت مطلقه فقيه», منطبق با مقتضيات اين روزگار, با دست و دل بازي تمام, آزاديهاي سياسي, اجتماعي, فرهنگي و اقتصادي را, بي هيچ راهبند و مانعي, در سراسر جامعه جاري مي کرد؛ هم بهزنها آزادي مي داد, هم دست جريان روشنفکري ايران را براي فعاليتهاي فرهنگي و سياسي بازمي گذاشت, هم بهخلق کرد و ترکمن و... خودمختاري مي داد و هم ميدان فعاليت آزاد دگرانديشان را باز مي گشود و هم معتقدان به اديان ديگر را براي تلاش در راه برگزاري شعائرشان آزاد مي گذاشت و در اين راه يار و پشتيبانشان بود, امّا, چون مجاهدين دست به قهر و خشونت بردند و «محيط جنگ» و «آشوب» به وجود آوردند, رژيمِ مشتاق آزادي خميني, به ناچار, به خودکامگي چنگ آويخت. از اين رو, باعث اصلي خشونت و اختناق در جامعه,  مجاهدين بودند و اگر آنها نبودند, نيازي به هيچ گونه اختناق و آزار و فشاري نبود و ايران در زير چترِ حاکميت آخوندي, بهشتِ بَرين مي شد و آزادي و آبادي و برابري و برادري و شادابي و فرخندگي بر سراسر ايرانزمين سايه مي گسترد  و حاکميت مردم, به طورکامل, برقرار مي شد.
مرور مختصر رويدادهاي دوره «مبارزه سياسي» در آغاز حاکميت آخوندي (انقلاب ۵۷ تا ۳۰خرداد۶۰), به روشني, نشان خواهد داد که حق با کيست و در آفتاب واقعيت, چهره خميني و مسعود رجوي, اسلام خميني و اسلام مجاهدين در عملکرد اين دوره کوتاه دو ساله و نيمه, به خوبي روشن خواهد شد.
در اين مرور, مي توان وضع و حال «نهضت آزادي ايران» و «اکثريت», را, به عنوان دو نمونه از مدافعان نظام و معياري براي سنجش رژيم خميني در نظر گرفت و پي برد که ادّعاي ميدان دادن به گروههاي ديگر, آيا در مورد اين دو گروه «خودي» مصداق داشته است و آيا واقعاً اگر مجاهدين در صفحه روزگار سياسي ايران در دوران خميني پديدار نمي شدند, اين رژيم به «نهضت آزادي», «اکثريت» و هم انديشان آنها, که همواره به التزامات نظام آخوندي وفادار ماندند, ميدان ميداد که آزادانه فعاليت کنند, نشريه انتشار بدهند و مراسم دلخواهشان را برگزارکنند,  و  اين مجاهدين بودند که گردانندگان رژيم را ناچار کردند که اين دايگانِ دلسوزتر از مادر را خانه نشين يا زنداني کنند و فضاي فعاليت سياسي در چارچوب قوانين رژيم  را از آنها بگيرند؟


ادامه دارد ...