با پشتیبانی Blogger.

دنبال کننده ها

۱۳۹۰ تیر ۳۱, جمعه

 از دو ۳۰تير سخن به ميان است: ۳۰تير ۱۳۳۱, که قيام دلاورانه مردم به حمايت از دکتر مصدق به سقوط دولت چهار روزه قوام السلطنه انجاميد و ۳۰تير۱۳۶۰, که آقاي مسعود رجوي در آن روز شوراي ملي مقاومت ايران را بنيان نهاد.
در خيزشهاي سال ۱۳۸۸ مردم به پاخاسته خطاب به اوباما شعار مي دادند: «اوباما, اوباما, با اونايي يا با ما؟». در اين نوشته, با نگاهي گذرا به آن زمان و اين زمان, در پي آن خواهيم بود که دولتمردان آمريکايي در اين سالهاي دور و نزديک, با مردم ايران در راه آزادي اين سرزمين سوخته دل همگام و هم پيمان بودند و يا با دشمنان مردم ايران.

 «    يا مرگ, يا مصدّق»
     طي حکومت دو سال و چند ماهه دکتر مصدّق مردم, بارها, حمايت خود را از او نشان دادند. به عنوان نقطه اوج اين اظهار حمايتها, مي توان از قيام ملّي روز ۳۰تير ۳۱ نام برد که طي آن مردم يکپارچه با شعار «يا مرگ, يا مصدّق», عليه دولت چهار روزه قوام السّلطنه به پاخاستند و وفاداري خود را به آرمان به حقّ دکتر مصدّق ـ آزادي و استقلال ـ نشان دادند. تظاهرات اعتراض آميز مردم, سراسر کشور را فراگرفت. سيل تلگرام و نامه, در اعتراض به حکومت قوام السّلطنه و پشتيباني از دکتر مصدّق, از سرتاسر ايران به سوي  تهران روان شد. در شهرهاي خوزستان کارگران دست از کار کشيدند. شهر تهران نيز از ۲۹تير به حال تعطيل درآمد. در آن روز و به ويژه فرداي آن روز, انبوه مردم با شعار «يامرگ, يا مصدّق», «مصدّق پيروز است», «مرگ بر قوام السّلطنه», به خيابانها ريختند و با نيروهاي ارتشي و شهرباني که براي مقابله با تظاهرکنندگان از سوي فرمانداري نظامي بسيج شده بودند, به مقابله پرداختند. خبرنگار روزنامه کيهان مشاهدات خود را در روز ۳۰تير بدين شرح نقل کرده است: «... گذشته از تعطيل بازار و مغازه ها, رانندگان اتوبوسهاي شهري و کارگران کارخانه ها و کارگاهها دست از کار کشيده و به تظاهرکنندگان پيوسته بودند. کوشش ماٌموران انتظامي براي جلوگيري از تعطيل ادارات شکست خورد. از ساعت ۹صبح به بعد, ادارات دولتي هم تعطيل گرديد. به علت اعتصابِ کارگران راه آهن, قطارهاي مسافري و باري نيز ازکار بازماند... حوالي ظهر زد و خورد در ميدان بهارستان, اِکباتان, ناصرخسرو و بازار به اوج شدّت رسيد و گروه کثيري کشته و زخمي شدند. در شهرهاي مشهد, آبادان, کرمان, شيراز, تبريز, اصفهان و  رشت... مردم مبارزه روزهاي پيش را به اوج سرنوشت ساز سيام تير رسانده بودند و حماسه آفريني مي کردند... در خيابان اِکباتان جواني که گلوله خورده بود و در خون خود مي غلتيد, به دشواري برخاست و با انگشتان رنگينشده از خون خود, بر ديوار کنارش نوشت: ”اين خون زحمتکشان ملت ايران است, زنده باد  مصدّق“ و بعد, جان سپرد...

 با اوجگيري قيام, به تدريج, آثار نافرماني در صفوف نظاميان ظاهر شد و خطر پيوستن افسران و سربازان به قيام کنندگان و ايستادگي مردم دربرابر نيروهاي انتظامي, شاه را, سخت, نگران ساخت. قريب ۸۰۰تن از مردم تهران کشته يا زخمي شده بودند, ولي لحظه به لحظه, مقاومت مردم گسترده تر مي شد و قيام به مرحله انقلاب مي رسيد... مقارن ساعت چهار بعد از ظهر به دستور شاه نيروهاي ارتش و نيروي انتظامي عقب نشستند. متعاقب بازگشت نظاميان به سربازخانه, قوامالسّلطنه مجبور به استعفا گرديد و مخفي شد... ساعت ۷بعد از ظهر, هزاران تن از مردم تهران عازم خانه دکتر مصدّق شدند. رهبر جبهه ملّي در حالي که به شدّت مي گريست, خطاب به مردم گفت: ”اي کاش مرده بودم و ملت ايران را اين طور عزادار نمي ديدم“... سپس, افزود :”اي مردم! من به جراٌت مي گويم استقلال ايران ازدست رفته بود, ولي شما با رشادت خود آن را گرفتيد“...» (کيهان, ۳۱نيرماه ۱۳۳۱, به نقل از «جنبش ملّي شدن صنفت نفت ايران», غلامرضا نجاتي, ص۲۲۳).

«نوکر ملت»
مصدق  شيفته مردم و آزادي آنها بود و خود را «نوکر ملت» مي دانست (نطقهاي دکتر مصدّق در دوره شانزدهم مجلس, جلد اول, صفحه۲). از نظر او «قانونها, مجلسها و دولتها براي خاطر مردم به وجود آمده اند نه مردم به خاطر آنها... هيچ قانوني بالاتر از اراده مردم وجود ندارد» (از نطق مصدّق در مجلس در روز ۱۴مرداد ۳۲ براي انحلال مجلس هفدهم). مصدق مي گفت: «وقتي که ملت، دولتي را سر کار مي آورد و دولت مبعوث ملت است, نمي تواند صداي ملت را خفه کند و نگذارد مردم حرف خودشان را بزنند. خفه کردن صداي مردم کار سياست استعماري است . روش آنهاست که نفس کسي در نيايد تا هر کاري دلشان مي خواهد بکنند… وقتي اجازه داده شد که مردم حرفشان را بزنند و انتقاد کنند ، آن وقت دولت هر کاري دلش خواست نمي تواند بکند . بايد به حرف ملت و آرزوهاي ملت توجه کند. موجوديت دولت من روي افکار ملت بود . پس نمي شد جلوي اظهار نظرهاي مردم را گرفت و خفه اشان کرد» (تقريرات مصدق در زندان - … - ص ۱۳۳)

   سياست آمريکا
  آمريکا در دوره رياست جمهوري ترومن (از حزب دموکرات) تلاش مي کرد که مصدق را به سازش با انگليس وادارد. در تاريخ ۵شهريور ۳۱, آخرين پيشنهاد مشترک ترومن ـ چرچيل توسط سفير آمريکا (هندرسن) و کاردار انگلستان (ميدلتون), طي ملاقاتي به مصدّق تسليم شد, ولي, اين پيشنهاد نيز, به علت همسو بودن با پيشنهادهاي پيشين, مورد قبول مصدّق واقع نشد.
     بعد از کشف توطئه کودتا توسّط سرلشکر زاهدي, سرلشکر حجازي و سرتيپ آريانا در روز ۲۱مهر ۳۱ و روشدن دست دربار و انگلستان در اين ماجرا, در روز ۲۴مهر گزارشي درباره لزوم قطع رابطه با انگستان از راديو ايران خوانده شد و روز ۳۱مهر قطع روابط سياسي با انگستان, رسماً, اعلام گرديد. فرداي آن روز مجلس سنا نيز, که يکي از کانونهاي توطئه عليه مصدّق بود, منحل شد. وقتي دو هفته بعد از اين تاريخ, يعني روز ۱۴آبان ۳۱ (نوامبر ۱۹۵۲) آيزنهاور, از حزب جمهوريخواه, به رياست جمهوري آمريکا رسيد, روابط ايران و انگليس تاريکترين  روزهاي خود را مي گذرانيد.
      آيزنهاور, به عکس ترومن که تقويت مصدّق را به مثابه سدّي در برابر نفوذ شوروي در ايران تلقّي مي کرد, «تقويت حکومتهاي ملّي و اصلاحات اجتماعي را براي جلوگيري از پيشرفت کمونيسم  کافي نمي دانست و معتقد بود که در کشورهايي که زمينه براي پيشرفت کمونيسم فراهم است, دست زدن به ترکيت حکومت و سيستم اجتماعي اين کشورها راه را براي به قدرت رسيدن کمونيستها خواهد گشود... سياست اصولي آمريکا حمايت از ديکتاتورها نيست, ولي, وقتي کمونيستها در همه جاي دنيا آماده بهره برداري از هرگونه تغيير و تحوّلي به نفع خود هستند و در پشت سر هر آشوبي انگشت کمونيستها و  حاميان روسي آنها را ميتوان ديد, بايد با تاٌمل و احتياط در اين راه گام برداريم» («جنگ قدرتها در ايران», بَري روبين, ترجمه محمود مشرقي, چاپ اول, ۱۳۶۳, ص۶۵). وي ادامه وضع بحراني ايران را منجر به قدرت گيري کمونيستها مي دانست. با وجود اين, آيزنهاور, قبل از ورود به اشتراک عمل با انگلستان در براندازي دولت مصدّق, آخرين پيشنهاد نفتي دولت انگلستان را به عنوان مبناي حلّ اختلاف بين ايران و انگليس پذيرفت و طي اعلاميه يي در ۱۸اسفند ۳۱, موافقت خود را با اين پيشنهاد به اطّلاع مصدّق هم رساند. ولي, مصدّق, به علت اين که اين پيشنهاد مشترک هم مانند پيشنهادهاي پيشين ناقض اصل استقلال ملّي بود, آن را رد کرد و دلايل خود را براي ردّ آن در ۲۹اسفند, طي يک پيام راديويي, به اطّلاع مردم ايران رساند. بعد از ردّ اين پيشنهاد, آيزنهاور در مورد مصدّق به همان نتيجه يي رسيد که چرچيل از بعد از نخستوزيري در پي انجام آن بود: اقدام براي براندازي دولت مصدّق.
   وقتي با انتخاب آيزنهاور به رياست جمهوري آمريکا, که طبعاً پشت جبهه قدرتمندي براي دستاندرکاران کودتا عليه دولت ملّي مصدّق به شمار  ميرفت, توطئه ها و کينه توزيهاي مخالفان,  شدّت يافت, مصدّق طي يک سخنراني راديويي در روز ۱۶دي ۳۱ از تنها قدرت مشروعي که مي شناخت ـ مردمـ کمک گرفت و آنها را به دفاع از دستاوردهاي جنبش, که مي رفت در معرض تهاجم گسترده مخالفان نابود شود, فراخواند. او در اين سخنراني گفت: «هموطنان عزيز! يک اصل ثابت و تغييرناپذير براي حکومتي که به افکار عمومي تکيه دارد اين است که هر وقت با مشکلي روبه رو مي شود به منبع قدرت و سرچشمه لايزالِ نيروي ملت متوجّه مي گردد و موجدِ نهضت بزرگ عظيم ملّي را در جريان حوادث و تحوّلات مي گذارد. محتاج به گفتن من نيست بلکه دنيا نيز آگاه است که رستاخيز بي سابقه و جنبش پرافتخار اخير ايران را هيچ کس جز ملت شالوده گذاري نکرده و اين دست تواناي ملت است که با تمام بي اسبابي و اقداماتِ تخريبي يکصد و پنجاه ساله اجنبي ... قواي اهريمني استعمار را درهم شکسته و طومار غارتگريهاي نيم قرني او را براي ابد برهم پيچيده است» (کارنامه مصدّق و حزب توده, جلد۲, صفحه ۴۲۲).
روز ۲۹دي۳۱ اقشار و طبقات مختلف مردم, به خصوص دانشگاهيان, تظاهرات گسترده يي در پشتيباني از مصدّق برپا کردند.

    کودتاي ۲۸مرداد۳۲
    روز چهارم تير ۱۳۳۲ در جلسه يي در دفتر جان فاستر دالس, وزير خارجه آمريکا, که در آن هندرسن, سفير آمريکا در ايران, آلن دالس, رئيس سازمان «سيا» و چارلز ويلسون, وزير دفاع آمريکا, حضور داشتند, تصميم نهايي براي سرنگوني دولت مصدّق گرفته شد. هندرسن در همين جلسه گفته بود: «با وضع خطرناک و نوميدکننده يي روبه رو هستيم و با مرد ديوانه يي که با روسها متّحد خواهد شد, ما انتخاب ديگري نداريم» (کتاب «جمعه», سال اول, شماره ۳۱, ۲۸فروردين ۱۳۵۹ ـ مقاله «کودتاي ۲۸مرداد به دست آقاي روزولت», نوشته ناصر پاکدامن).
روز ۲۸مرداد۳۲, کودتاي آمريکايي, دولت ملي دکتر مصدق را ساقط کرد و خواست همه دشمنان آزادي مردم ايران با اين کودتا برآورده شد.
     بعد از اين کودتاي ننگين و اسارتبار, همه کساني که از موجوديت راه مصدّق  بقايشان در خطر مي افتاد, دست در دست شاه و سرلشکر زاهدي, به دست افشاني و پايکوبي پرداختند. از جمله, «آيت الله کاشاني», که خميني با او همراهي داشت, پس از کودتا, طي اعلاميه يي که از راديو ايران پخش شد, پشتيبانيش را از دولت نظامي سرلشکر زاهدي اعلام کرد. در بخشي از اين اعلاميه گفته شده است: «جاي مسرّت است که دولت جناب آقاي زاهدي, که خود يکي از طرفداران جبهه ملّي بود, تصميم دارند که شرافتمندانه از حيثيت و آبروي ملت ايران دفاع نموده و در راه اصلاح ملت حدّاکثر فداکاري رابنمايند» (جنبش ملّي شدن صنعت نفت ايران, غلامرضا نجاتي, ص۳۶۰). همين آخوند مرتجع در جريان محاکمه دکتر مصدّق, در مصاحبه يي با روزنامه «المصري», که متن آن در کيهان ۱۷شهريور ۳۲ به چاپ رسيد, در انتقاد به مصدّق گفت: «مصدّق برخلاف قانون اساسي قدم برداشت و دستور داد مجسّمه هاي شاه سابق ايران را از جايگاه عمومي بردارند...» و افزود: «مصدّق براي برقراري جمهوريت مي کوشيد. او شاه را مجبور کرد که ايران را ترک نمايد, امّا, شاه با عزّت و محبوبيت چند روز بعد بازگشت... ملت ايران شاه را دوست دارد». همين شخص در حمايت از سرلشکر زاهدي, در روزهاي پس از کودتا, گفت: «من از ژنرال زاهدي مادام که به منفعت ايران قدم بردارد پشتيباني مي کنم... آن چه امروز بر مصدّق گذشته است نتيجه عدل خداوندي است» (مکتوبات و سخنرانيهاي کاشاني, ج۲, ص۳۵۵). وقتي خبرنگار «اخباراليوم» از او ميپرسد : «نظر شما درباره مجازات مصدّق چيست؟» در جواب مي گويد: «طبق شرع شريف اسلامي مجازات کسي که به فرماندهي و نمايندگي کشور در جهاد خيانت کند, مرگ است» (کيهان, ۲۳شهريور ۱۳۳۳).
     روزنامه «نبرد ملت» ـ («نبرد ملت, از طريق اسدالله علم, با دربار در تماس بود... و وجوه بسيار کلاني... از دربار مي گرفت» «تاريخ مبارزات ضدّ امپرياليستي مردم ايران», ص۱۷۸) ـ حامي و مدافع کاشاني, در روز ۲۹مرداد نوشت: «ديروز تهران در زير قدمهاي مردانه افراد ارتش و مسلمانان ضدّاجنبي مي لرزيد. مصدّق, غولِ پيرِ خون آشام در زير ضربات محوکننده ارتش و مسلمانان استعفا کرد. حسين فاطمي خائن که از خطر گلوله برادران نجات پيدا کرده بود, قطعه قطعه شد. نخست وزير انقلابي و قانوني (منظور سرلشکر زاهدي است) براي ملت سخنراني نمود... کليه مراکز دولتي به تصرّف مسلمانان و قشون اسلامي درآمد و جاسوسان و وطن فروشان و عُمّال خائن مصدّق از ترس انتقام ملت به لانه هاي کثيف خود فرار کردند». اين روزنامه در روز ۲شهريور ۳۲ در صفحه اول با تيتر درشت نوشت: «غلبه درخشان حق بر باطل».
   ـ  (عبدخدايي, عامل ترور دکتر فاطمي, طي مصاحبهيي با کيهان ۲۷دي ۱۳۵۹ درباره کرباسچيان, صاحب امتياز اين روزنامه مي گويد: وي که عضو «فداييان اسلام» بود «تا ۲۸مرداد با ... کاشاني بود و بعد از ۲۸مرداد با سپهبد زاهدي»).
نزديک به سي سال بعد از اين کودتا, خميني در ۳۰خرداد ۶۰ گفت: «مصدّق اگر  ميماند به اسلام سيلي ميزد, در کودتاي ۲۸مرداد از اسلام سيلي خورد».
   
     مصدّق پاکباز
     حمايت يکپارچه مردم از مصدّق تا کودتاي اسارتبار ۲۸مرداد, به  نحو بارزي, ادامه داشت. ناظران خارجي نيز, بارها, به اين امر اشاره کرده اند. حتّي, «مطبوعات آمريکا, تقريباً, در اين امر متّفق القول بودند که مصدّق يک چهره ملّي است و مبارزه او با انگليسيها از پشتيباني افکار عمومي برخوردار است» (جنگ قدرتها در ايران, ص۷۱).
   عشق مردم به مصدّق, بازتاب عشقي بود که او به مردم داشت و تا آخر عمر هم چنان آن را در قلب خود شعله ور نگه داشت. او براي فداکردن جان خود در راه ملت آماده بود و ميگفت: «تا من و عدّه يي در راه آزادي ازبين نرويم, ملت ايران روي آسايش را نخواهد ديد و به استفاده از حقّ ملّي و حياتي نايل نخواهد شد» (نطقهاي مصدّق در دوره شانزدهم مجلس, ج۱, ص۳۰). اين مساٌله حتّي, در نخستين سخنراني راديوييش در روز ۷ارديبهشت ۳۰, نيز منعکس است: «هموطنان عزيز! ترديد ندارم که براي قبول اين کار و بار گراني که به دوش گرفته ام, ازبين مي روم... ولي, در راه شما جان چيز قابلي نيست و از صميم قلب راضي هستم که آن را فداي آسايش شما کنم» (تاريخ مبارزات ضدّ امپرياليستي, خليل الله مقدم, ج۱, ص۹).
     وقتي در پايان عمر, پس از سالها زندان و تبعيد و دوري از مردم, در اواخر پاييز ۱۳۴۵, به علت ابتلا به بيماري سرطان دهان به تهران انتقال يافت و زير نظر ماٌموران سازمان امنيت تحت معالجه قرار گرفت, خانواده اش, که موفّق نشده بودند سازمان امنيت را راضي کنند که او را براي معالجه به خارج ببرند, تصميم گرفتند براي مداواي او پزشگ از خارج بياورند. وقتي اين تصميم را با خود وي درميان گذاشتند, به اين اقدام اعتراض کرد و گفت: «لعنت بر من و هر کسي که در اين زمان خرج چندين خانواده از اين مملکت فقير را صرف آوردن پزشگ از خارجه بنمايد... وصيت مي کنم که فرزندان و خويشان نزديکم از جنازه من تشييع کنند و مرا در  محلّي که شهداي سي ام تير مدفونند, دفن نمايند» (جنبش ملّي شدن صنفت نفت ايران, ص۴۵۵).
     شمع وجود مصدّق پاکباز و آزاده, در صبح روز يکشنبه ۱۴ اسفند ۱۳۴۵, سرانجام به خاموشي گراييد. ساواک شاه که از جنازه او نيز  وحشت داشت, از انجام آخرين آرزوي او جلوگيري کرد؛ درنتيجه, فرزندان و چند تن از يارانش او را طي مراسم ساده يي در تبعيدگاهش ـ احمدآباد ـ به خاک سپردند.

     تجربه ناتمام
     مصدق, پيشواي کبير نهضت ملّي ايران, در نامه يي که در پاسخ به نامه شهيد راه آزادي, مصطفي شعاعيان, در روز ۲۰مهر ۱۳۴۱ به وي نوشت, از ناتواني دولتش در برابر توطئه هاي مستمرّ اَيادي دربار و استعمار براي براندازي آن ياد مي کند و مي نويسد: «... علت شکست ما دو چيز بود که يکي جنبه مادي داشت و ديگري جنبه معنوي. دول استعماري نتوانستند از نفت ايران صرفنظر کنند, جه اِبقاي نفت در دست ملت ايران سبب مي شد ساير کشورهاي نفتخيز هم اِحقاق حق خود را بخواهند؛ اين بود که با هم متّفق شدند و به هر قيمتي بود دولت را از بين بردند... امّا, اين که اينجانب در روزهاي ۲۵تا ۲۸مرداد سکوت اختيار کردم, علّت اين بود که قوايي در اختيار نداشتم. دو افسر از اقوام من حافظ خانه بودند که آنها را هم بعد محاکمه و محکوم کردند» («پنج نامه سرگشاده به سازمان چريکهاي فدايي خلق ايران», مصطفي شعاعيان, انتشارات مزدک).
    مصدّق اميدوار بود که تجربه ناتمام حکومت ملّي, در زماني ديگر و به دست تواناي نسلي خونين پيکر و در انقلابي نوين به بار بنشيند: «چه زنده باشم و چه نباشم اميدوارم و بلکه يقين دارم که اين آتش خاموش نخواهد شد و مردان بيدار کشور, اين مبارزه ملّي را آن قدر دنبال مي کنند تا به نتيجه برسد... » (از نطق مصدّق در روز ۲۰تيرماه ۱۳۳۰ در مجلس شورا, «نطقها و مکتوبات دکتر مصدّق در دوره شانزدهم مجلس», جلد اول). «من به حسّ و عيان ميبينم اين نهال برومند در خلال تمام مشقّتهايي که امروز گريبان همه را گرفته, به ثمر رسيده و خواهد رسيد» (نشريه «مجاهد», ش۲۴۸, به نقل از «مصدق در محکمه نظامي»,ج۲).


«شورا», ادامه دهنده راه مصدق
      در روز ۳۰ تيرماه ۱۳۶۰, «شوراي ملي مقاومت ايران» در تهران تاٌسيس شد. به مثابه «سيماي سياسي جنبش مقاومت ايران و جايگزين دموکراتيک و مردمي رژيم خميني»، براي پي ريزي يک ائتلاف سياسي از سازمانها و شخصيتهاي مترقي و مردمي, «براي سرنگوني رژيم خميني و استقرار دولت موقت», که در آن نمايندگان تمامي مردم ايران, از هر قشر و طبقه، با هر نوع گرايش و انديشه و صاحب هر نوع دين و مذهب و يا بدون مذهب, به جز دار و دسته ‌هاي طرفدار شاه و خميني, مي ‌توانند نماينده داشته باشند.
آقاي مسعود رجوي در مقاله «مصدق, ۳۰تير و شورا» که در ويژه نامه سالگرد ۳۰تير ۱۳۳۱و تاٌسيس شوراي ملي مقاومت ايران, در تابستان ۱۳۷۷ به  چاپ رسيد, درباره «شورا» به عنوان ادامه دهنده راه دکتر مصدق مي نويسد: «... مطّلعين مي ‌دانستند که در محکمهٌ نظامي در دادستاني ارتش ـ‌ که در اواخر بهمن ۱۳۵۰ در همين محل فعلي ”دادستاني انقلاب اسلامي“ برگزار شد ‌ـ قبل از صدور احکام اعدام و در آخرين دفاع گفته بودم که ”من و دوستانم از فرزندان دکتر مصدق هستيم“ و گفته بودم که ”روز ۳۰ تير ۱۳۳۱ روز تجلّي ارادهٌ خلق بود و در آن روز خلق بر ننگِ تسليم پيروز شد...“
مصدق در محکمهٌ نظامي مي ‌گفت: ”بنده منتظر حکم شما هستم. شما مرا اعدام کنيد. آن اعدام شما براي من بزرگترين افتخار است. تا هزار مثل من در راه آزادي فدا نشوند، وطن عزيز ما ايران روي آزادي و استقلال را نخواهد ديد“ و مي ‌افزود: ”تنها کسي که از اين محاکمه استفاده مي ‌کند دکتر محمد مصدق است و بس. اين هم خواست خداست. چه از اين خوبتر که من در راه ايران عزيز زجر بکشم و چه از اين بالاتر که من در دنيا مظلوم معرفي شوم و چه افتخاري (دکتر مصدق جملات خود را با گريه و تاٌثّر شديد بيان مي ‌کرد) از اين بالاتر که با رأي اين دادگاه از بين بروم؟ سيدالشّهدا (ع) فرموده: وقتي انسان براي مرگ آفريده شده، با شمشير به مرگ برسد ارزنده تر است…“ و فرياد مي ‌زد: ”آن‌ جايي که حق در‌کار باشد با هر قوّه ‌يي مخالفت مي ‌کنم. از همه چيز مي ‌گذرم. نه زن دارم، نه پسر دارم، نه دختر. هيچ چيز ندارم مگر وطنم را که در جلو چشمم دارم“. و آن‌گاه با تمسّک به رسول اکرم اين نداي قرآني را طنين ‌انداز مي ‌کرد که ”قُم فَاستقم‌‌ـ بايست و مقاومت کن!“
آري، اين است سابقه و اصل و نسب تاريخي مقاومت ايران؛ از مجاهدان آزادي ‌ستان صدر مشروطه تا به امروز، رو‌در‌روي خميني و همهٌ متّحدانش و همهٌ آنهايي که به بازماندگان و رژيم او نظر دوخته ‌اند؛ همهٌ کساني که از آغاز اين توهّم را دامن مي ‌زدند که افعي روزي کبوتر خواهد زاييد».

آمريکا, رودرروي مقاومت ايران
اگر «سابقه و اصل و نسب تاريخي مقاومت ايران», به مجاهدان صدر مشروطه و مصدق و ديگر دلسوختگان آزادي ايران زمين پيوند دارد و رودرروي خميني و نياکان تاريخي اوست, آمريکا, به عکس, در تمام اين سالهاي سياه حاکميت خميني و دودمان جنايت پيشه او, کم يا بيش, همچنان سياست دوران مصدق را در رويارويي با آن نيرويي که پرچم آزادگي و مقاومت دربرابر استبداد خونريز حاکم بر ايران را به دست دارد,  ادامه داده و در جستجوي يافتن ميانه روهايي درميان آنها, که راه گشايش به سوي غرب را هموارکنند, تلاش کرده است و به خواست همانها هم نام مجاهدين را در زمان رياست جمهوري کلينتون  در ليست تروريستي گنجانده است و با وجود بي پايه بودن آن, همچنان بر آن اصرار مي ورزد و به خواست همان دشمنان خونريز مردم ايران, به هنگام يورش نيروهاي ائتلاف به عراق, تمام پايگاههاي مجاهدين را با هدف نابودي کامل آنها, حتي تا شبي ۱۲۰بار. بمباران کرده است و با اين که به هنگام گردآوري سلاحهاي رزمندگان شهر شرف ـ اشرف ـ در ارديبهشت ۱۳۸۲, تعهد داده است که از آنها حفاظت کند و موقعيت حقوقي آنها را هم به عنوان افراد حفاظت شده مشمول کنوانسيون چهارم ژنو به رسميت شناخته است, تاکنون نه تنها تمام تعهداتش را در اين زمينه, زير پا نهاده و اشرف را در چنگال مزدوران هار ولي فقيه رها کرده, بلکه همنوا با رژيم سفّاک آخوندي و مزدور سرسپرده اش ـ مالکي ـ از جابه جايي آنها در خاک عراق, دم مي زند و سفيرشان در عراق, آن را واگويه مي کند. اين جاست که در پاسخ شعار سراسري مردم به پاخاسته ايران: «اوباما, اوباما, با اونايي يا با ما؟», بدون هيچ ترديدي بايد گفت که دولتهاي پيشين آمريکا و اکنون دولت اوباما, همگام و همنوا با جلادان مردم ايران بوده اند و با حافظ همصدا شد و خواند:
شاه ترکان سخن مدّعيان مي شنود
شرمي  از مظلمه خون سياووشش باد!

پنج‌شنبه، ۳۰ تير ۱۳۹۰ / ۲۱ ژوئيه ۲۰۱۱