با پشتیبانی Blogger.

دنبال کننده ها

۱۳۹۰ تیر ۲۵, شنبه

  نخستين گامها
وقتي انقلاب بهمن ۵۷ به پيروزي رسيد و خميني زِمام حکومت را به دست گرفت و زبانها و قلمها از بند رها شد, همه به اين اميد بودند که در روشناي خورشيد آزادي, بدون هيچ مانع و راهبندي, فعاليتهاي سياسي آزاد خواهد شد و داد به جاي بيداد و خودکامگي, خواهد نشست. اما هنوز  خونهاي شهيدان خشک نشده بود که  استبداد زير پرده دين, از همان ماههاي نخستين پس از پيروزي, تيغ آخته اش را نشان داد و  سفره چرمين ميرغضب, بارديگر گسترده شد و آسيب آن بيش از همه دامن مجاهدين را گرفت.

مسعود رجوي در روز ۴اسفند۵۷, طي سخناني ديدگاهها و مواضع مجاهدين را درباره مبرم ترين مسائل روز اعلام کرد و ازجمله گفت  «...انقلاب ما ناقص و ناتمام و رو به افول خواهد بود مگر اين‌ که: ‌   ـ‌‌‌ هيچ ‌گونه تضييق نظامي و سياسي براي انقلابيون اصيل و جان ‌برکف که از قديم مي ‌جنگيده ‌اند، به ‌وجود نيايد؛ ‌   ـ‌ انتصابات تا سرحد امکان و به‌ خصوص در سطح کادرهاي رهبري ‌کننده با نظر شوراهاي مردمي صورت گيرد. به اين ترتيب, عموم طبقات و قشرهاي خلق, چه در ارتش و چه در دانشگاهها و چه در کارخانه ‌ها و ادارات, در حيات سياسي و اقتصادي مردم سهيم مي ‌گردند و با جان و دل در احيا و بازسازي و محافظت از آن کوشش مي ‌کنند» (روزنامه کيهان  ـ  ۶اسفند۱۳۵۷).     از آنجايي که خميني در تمام سالهاي پرخون و آتش و شکنجه دوران شاه حتي دستي از دور بر آتش نداشت و فکر «انقلاب» مو بر تنش سيخ مي کرد و سرانجام نيز به ياري «امدادهاي غيبي» «استکبار جهاني» راه به قدرت رسيدنش گشاده شد,  شنيدن واژه هاي «انقلاب» و «انقلابيون اصيل و جان بر کف» و «شوراهاي مردمي», به کامش خوش نيامد و  کمتر از ده روز پس از اين سخنان, سرسپردگانش, با نخستين يورش به مجاهدين در روز ۱۲ اسفند ۱۳۵۷, واکنش نشان دادند. بخشي از اطلاعيه سازمان مجاهدين, در روز ۱۳اسفند۵۷, با عنوان «هشدار جنبش ملي مجاهدين»: «ديروز بهمراکز جنبش ملي در کاشان, يزد و تربتحيدريه حمله کردند و خواهران و برادران مجاهد ما را خلع سلاح کرده, آنها را کتک زدند و از مراکزشان بيرون راندند... مجاهدين تا کنون نهايت بردباري و متانت انقلابي را با مواجهه مسالمت آميز با آنها از خود نشان داده اند, امّا, متاٌسّفانه اين شکيبايي در عمل نتيجه معکوس داده و کار را به آن جا رسانده است که اکنون مرکز جنبش ملي مجاهدين در تهران نيز در معرض حمله قرارگرفته...».

مجاهدين در اين اطلاعيه تاٌکيد کردند که سعي خواهيم کرد «از هرگونه رويارويي و درگيري پرهيز کنيم, امّا, بديهي است که ادامه اين حملات, به ويژه در تهران, کاسه صبر هر انقلابي رزمنده را, که در ساليان دراز اختناق نيز زورگويي را به هيچ صورت نمي پذيرفته, سرانجام, لبريز خواهد نمود...» (مجموعه اعلاميه ها و موضعگيريهاي سياسي مجاهدين خلق ايران, جلد اول, ص۴۵).
ـ يک هفته پس از اين يورش, خميني در روز ۱۸ اسفند «در مراسم ۴۰هزار نفره فرهنگيان و دانش آموزان», نويسندگان و صاحبان قلم را با بيان «قلمها را بشکنيد و به اسلام پناه بياوريد», به بيعت و سرسپردن به «اسلام عزيز», يعني با خودش, فراخواند و گفت: «... من راٌي به ”جمهوري اسلامي“ ميدهم و از شما هم تقاضا دارم به ”جمهوري اسلامي“ راٌي بدهيد؛ نه يک کلمه زياد, نه يک کلمه کم: ”جمهوري اسلامي“. آنها که در نوشتجاتشان از ”جمهوري“ دم ميزنند ـ جمهوري فقط, يعني, اسلام, نه. آنها که ”جمهوري دموکراتيک“ مي گويند يعني جمهوري غربي, جمهوري اسلامي, نه. آنها مي خواهند باز همان مسائل را با فرم ديگري براي ما بياورند. آنها اصلاً در اين نهضت دخالت نداشتند... آنان را نپذيريد و نمي پذيرم. آنها که قلمهاي مسموم را گرفته اند و بر خلاف اسلام چيز مي نويسند و ”ملي“ و ”دموکراتيک“ و اين حرفها را به ميان مي آورند, از آنها نپذيريد... ملت ما, يکپارچه, خواهان جمهوري اسلامي است... کمونيستها هم بايد ”جمهوري اسلامي“ بخواهند... همه بايد جمهوري اسلامي بخواهند... قلمها را بشکنيد و به اسلام پناه بياوريد. تبليغات سوء را کنار بگذاريد ... همه با هم به سوي جمهوري اسلامي به پيش برويد...» (کيهان, ۱۹ اسفند۵۷).
خطاب خميني در اين سخنان, به طورعمده, مجاهدين خلق بودند, که هم کلمات «ملي و دموکراتيک» را به ميان مي آوردند و هم به «جمهوري دموکراتيک اسلامي» باور داشتند. اگر مجاهدين سر سوداي نام و نان و مقام داشتند, براي خوشايند خميني مي بايست بند بر زبان و قلم مي نهادند و از خواست و آرمان «ملي» و «دموکراتيک» و «جمهوري دموکراتيک اسلامي» دست بکشند و همان وردي را تکرار کنند که خميني رقم مي زد.
در همين روزها وقتي خميني از «مساٌله حجاب» اجباري دم زد, سازمان مجاهدين در اطلاعيه يي به تاريخ ۲۱ اسفند ۵۷ اعلام کرد: «...هر موضعگيري خصمانه براي تحميل جبري هر شکلي از حجاب بر زنان اين ميهن... نامعقول و نامقبول است...  انقلاب ما طبيعتاً... نمي تواند جز مبشّر آزادي و رهايي تمام اقشار و طبقات و نيروهاي مردمي, صَرف نظر از هر اختلاف و تمايز جنسي, نژادي, طبقاتي و عقيدتي, باشد... بنابراين, انقلاب ما هيچ گونه ترديد و انکاري را در آزادي کامل حقوقي و سياسي و اجتماعي زنان ما نمي پذيرد...» (مجموعه اعلاميه ها و..., جلد اول, ص۵۴).
بي ترديد اين «موضعگيري», خميني را که خود را «امام» و رهبر تمام مردم ايران و مسلمين جهان مي دانست و انتظار داشت که همه کلامش را «وحي منزَل» بشمارند و ذرّه يي از آن تخطّي نکنند,  بسيار خشمگين کرد.
چند روز بعد در ۲۷اسفند ۵۷, مجاهدين با انتشار بيانيه يي «برنامهٌ مرحله ‌يي و انتظارات حداقلّ» خود را از نظام جمهوري اسلامي اعلام نمودند:
« ـ ‌‌‌اعمال حق کامل حاکميت ملي بر جميع منابع ملي و به ‌ويژه نفت و ابطال کليه قراردادهاي ننگين استعماري در اين رابطه؛ ‌ـ‌‌‌ بنيانگذاري ارتش مردمي؛ ‌ـ ‌‌‌تضمين آزادي کامل مطبوعات، احزاب و اجتماعات سياسي با هر عقيده و مرام؛ ‌ـ‌ تأمين کامل حقوق سياسي و اجتماعي زنان فارغ از هر محدوديت استثماري طبقاتي؛ ‌ـ‌‌‌ رفع ستم مضاعف از همهٌ شاخه‌ها، تنوّعات قومي و ملي وطنمان در کليهٌ استانهاي کشور و تأمين جميع حقوق و آزاديهاي فرهنگي و سياسي براي آنها در چارچوب وحدت و يکپارچگي تجزيه ‌ناپذير کل کشور؛ ‌ـ ‌‌استقلال کامل دانشگاهها و مدارس عالي و ادارهٌ آنها تحت نظر شوراي دانشگاه با مشورت دانشجويان و کارمندان؛ ‌ـ‌‌‌ لغو کليهٌ مقررات ضدکارگري و تدوين قانون جديد کار با نظر خود کارگران؛ ‌ـ ‌‌‌دهقانان محروم ايران به هيچ مرجع دولتي بدهکاري ندارند؛ ‌ـ‌‌‌ قطع هرگونه تحميل دولتي و شهرداريها بهبازاريان و اصناف و کمک به احياي بازار و صنايع ملي؛ ‌ـ‌‌ تأمين کامل معيشت، مسکن و تحصيلات کارمندان جزء دولتي و دواير خصوصي و خانواده آنها به‌ خصوص آموزگاران و دبيران و لغو تمام دُيون آنان به مراجع دولتي...»  (نشريه «پيام خلق», شمارهٌ۲ـ  ۱۲فروردين۱۳۵۷).
ترديدي نيست که اين «انتظارات مرحله‌يي و حداقل از جمهوري اسلامي», که خميني تقريباً با بند بند آن مخالف بود, خشمش را برانگيخت.
در روزِ انتشار اين بيانيه (۲۷ اسفند۵۷), تحصّن مردم سنندج در استانداري اين شهر, در اعتراض به «تخليه سلاحهاي پادگان سنندج و انتقال آن به تهران», به خون کشيده شد و تا صبح فرداي آن روز, « حدود ۲۰۰تن مجروح و چندتن کشته شدند» (کيهان, ۲۸اسفند۵۷).
خميني در «اعلاميه» يي آن تحصّن را که در نخستين ساعات برپايي آن, در اثر تيراندازي نيروهاي ارتشي به افراد متحصّن, «يک دانش آموز کشته شد و دو تن زخمي شدند», «مردود» شمرد و از «نيروهاي مسلّح» خواست که آن را «با قدرت دفع کنند» (کيهان, ۲۸اسفند۵۷).
«جنبش ملي مجاهدين» در همين روز, در اطلاعيه يي درباره «درگيريهاي تاٌسّف بار کردستان» اعلام کرد: «جنبش ملي مجاهدين ضمن ابراز تاٌسّف شديد از درگيريها و خونريزيهاي اخير کردستان, که منجر به قتل تعدادي از برادران عزيز کرد نيز شده, اعلام مي دارد... نقطه نظرهاي مجاهدين خلق ايران درباره مساٌله کردستان, مبني بر دفاع از حقوق حقّه هم ميهنان کرد و رفع ستم مضاعف از آنان, اعلام گرديده و اکنون اميدواريم که با ترک هر نوع مخاصمه, زمينه براي اعزام نماينده ذيصلاح دولت آقاي مهندس بازرگان به منطقه, فراهم شده و در اَسرع وقت, چارچوب انقلابي و مردمي مناسبي براي حل مسالمت آميز مساٌله يي که به خوبي مي تواند به بهانه مقابله با تجزيه طلبي مورد استفاده دشمنان انقلاب ايران قرار گيرد, تدارک ديده شود...» (مجموعه اطلاعيه ها... ج۱, ص۸۴).
خميني که چند ماه بعد, در ۲۸مرداد۵۸, فرمان يورش به کردستان را صادر کرد و کشتاري را در آن سامان, پي نهاد که تا امروز, هم چنان, به نحو وحشيانه يي, ادامه دارد, به «حقوق حقّه هم ميهنان کرد و رفع ستم مضاعف از آنان», اندک اعتقادي نداشت, و پاسخ هر خواست ملي و هرگونه «رفع ستم» را با سرکوب و کشتار مي داد و دفاع از چنين خواستهايي را هم برنمي تابيد و آن را دشمني با نظام تلقّي مي کرد و با آن با خشونت و سختدلي برخورد مي کرد.
مرور مختصر و شتابزده کشاکشهاي بعدي دوره دو سال و چهارماهه «مبارزه سياسي» به روشني نشان  مي دهد کدام يک از اين دو جريان, «محيط جنگ» و «آشوب» را دامن زد و آن را آن قدر ادامه داد تا سرانجام کار به رويارويي خونين کشيد.

ادامه دارد
 چهارشنبه، ۲۲ تير ۱۳۹۰ / ۱۳ ژوئيه ۲۰۱۱