با پشتیبانی Blogger.

دنبال کننده ها

۱۳۹۰ بهمن ۲, یکشنبه

    سال قبل، در سالگرد آغاز خيزش ميليوني مردم به پاخاسته، آخوند اژه اي، دادستان کلّ رزيم، در سخنراني اش در روز دوم خرداد۸۹، در جمع دژخيمان قوه قضاييه استان خوزستان، با اشاره به ريزشهاي پي در پي درون نظام آخوندي، با نگراني گفت: «در يک سال گذشته، برخي از بخشهايي که انسان تصوّر مي کرد شاخه تنومندي از درخت انقلاب است، فروافتاد».
     در يک سال و نيم پس از آن سخنراني، روزي نبود که شاخه پلاسيده يي از «درخت» ارتجاع به خاک نيفتد يا تبردار نظام  ـ خامنه اي زهواردريده ـ براي درامان ماندن از مخالف خوانيهاي ياران بيم خورده ديروز، آنها را به خاک نيفکند.
     اين روزها شکستن يک «شاخه تنومند» ديگر، که گويا پس لرزه هاي آن بسياري ديگر را به رعشه افکنده است، ورد زبانهاست.  «نهضت سبز آزادي» درباره اين «شاخه تنومند» و مقاله اش در روزنامه اطلاعات ۱۹دي ۹۰ نوشت: «سردار حسين علايي، موسّس و فرمانده نيروي دريايي سپاه پاسداران در دوران جنگ، به مناسبت قيام ۱۹ دي [۱۳۵۷ در قم] يادداشتي در روزنامه اطلاعات نوشت که به نظر نيم نگاهي نيز به شرايط فعلي کشور داشته باشد»:   «در روز ۱۷ ديماه [۵۷] روزنامه اطلاعات، که توسط يک سناتور مورد اعتماد اداره مي شد، مقاله يي را با عنوان "ارتجاع سرخ و سياه" عليه آيت الله خميني، که توسط شاه به عراق تبعيد شده بود، به چاپ رساند. چاپ اين مقاله مورد اعتراض طلّاب حوزه علميه قم قرار گرفت و من که خود در آنجا بودم، به اتّفاق تعدادي از طلاب به درب منزل تعدادي از اساتيد حوزه علميه قم مراجعه کرديم تا آنها به درج يک طرفه مقاله توهين آميز عليه شخصيت محبوب مردم اعتراض کنند. اين رفت و آمد به درب خانه علماي قم دو روز به طول انجاميد و حکومت شاه به بهانه نداشتن مجوّز براي راهپيمايي به طلاب و جوانان در خيابان صفائيه حمله کرد و تعداد ۶ نفر از طلاب و معترضين را کشت و عده يي را نيز مجروح کرد. رفتار غلط مأمورين امنيتي شاه، نارضايتي مردم از حکومت سلطنتي را به اوج رسانيد و به استمرار آن کمک کرد. چنين رفتاري موجب شد تا چهلم ها در ايران به راه بيفتد و رژيم شاه ظرف يک سال بيش از ۲۰۰۰ نفر از مردم معترض را در خيابانهاي شهرهاي مختلف بکشد. ولي هرچه بر کشته هاي خياباني و بازداشت مردم و تعداد زندانيان سياسي افزوده مي شد، عملاً از اقتدار نظام شاهنشاهي کاسته مي شد. تا قبل از اين حوادث، مردم مستقيماً شاه را خطاب مخالفتهاي خود قرار نمي دادند و سعي مي کردند تا انتقادات را متوجه نبود آزادي بيان در کشور، فقدان آزاديهاي سياسي و رفتار بد مأمورين دولتي، به ويژه عناصر گارد شاهنشاهي و در نهايت دولت وقت، بکنند. امّا تداوم رفتارهاي خشن حکومت و سرکوب شديد اعتراضات باعث شد که مردم لبه تيز مخالفتهاي خود را متوجه شخص شاه بکنند و خواستار تغيير اساسي در نظام حاکم شوند. اين روند ادامه يافت» تا سرانجام به سرنگوني نظام شاه انجاميد».

     اين «شاخه تنومند» در مقاله اش پرسشهايي را از زبان شاه پس از فرارش از ايران، مطرح کرد که  «مي تواند براي سايرين [اشاره دارد به خامنه اي] تجربه يي مهمّ و عبرت آموز باشد». پرسشهايي از اين دست: «اگر به مردم معترض اجازه راهپيمايي مسالمت آميز را مي دادم و آنها را متّهم به اردوکشي و زورآزمايي خياباني نمي کردم، مسأله خاتمه نمي يافت؟ اگر به مأمورين دستور مي دادم که به تظاهر کنندگان تيراندازي نکنند و هوشمندانه و با تدبير آنها را آرام کنند، نتيجه بهتري نمي گرفتم؟ آيا اگر به جاي حصرکردن بعضي از بزرگان در خانه هايشان و تبعيد تعدادي ديگر به ساير شهرهاي دوردست و زنداني کردن فعالين سياسي، باب گفتگو و مراوده با آنها را باز مي کردم، کار به فرار من از کشور مي انجاميد؟ اگر به جاي اتّهام زدن به مردم که خارجي ها عامل تحريک شما هستند، به شعور جمعي آنها توهين نمي کردم، حالا خودم مجبور بودم به خارجي ها پناه ببرم؟ آيا اگر به جاي متّهم کردن مخالفين خودم به اقدام عليه امنيت کشور، وجود مخالف را مي پذيرفتم و حتي آن را قانوني تلقّي مي کردم و براي آنها حق قائل بودم، نمي توانستم بيشتر بر مسند قدرت باقي بمانم؟». و خود پاسخ مي دهد: «ديکتاتورها براي خود حق ابدي حاکم بودن بر مردم قائل هستند و در زماني که در کاخ سلطنت با همراهان متملّق و چاپلوس احاطه شده اند، فرصت طرح اين سوالات را ندارند و زماني به فکر مي افتند که مثل قذّافي پس از موش و حشره خواندن مخالفين، مجبور شوند فرار را بر مقاومت و ايستاده مردن ترجيح دهند».

     اين مقاله نه تنها «آب در خوابگه مورچگان» نظام، بلکه مرداب در طويله خرگردنان سپاه پاسداران جاري کرد و ۱۲تن از آنها که تا ديروز «رفيق حجره و گرمابه» اين «شاخه تنومند» بودند، ازجمله، پاسدار جعفر اسدي، پاسدار علي فضلي، پاسدار محمد کوثري، پاسدار حسين همداني، پاسدار محمد حجازي و پاسدار غلامرضا جلالي، در نامه يي جمعي ـ که در خبرگزاري فارس (ارگان خبري سپاه پاسداران) در روز ۲۴دي، انتشار يافت ـ آن را اهانت به «رهبري نظام» دانستند و خطاب به وي نوشتند: «مطالعه مقاله شما در روزنامه اطلاعات مورّخه دوشنبه ۱۹ دي ۱۳۹۰ بار ديگر بر زخم کهنه اهانت به انقلاب اسلامي و رهبري آن، که شيوه هميشگي....دشمن زخم خورده بوده نمک پاشيد، امّا بگذار دردمندانه اعتراف کنيم درد اين زخم، البته، جانکاه‏تر در دل نشست. اما اين‌بار فردي با نيش قلم به خلف خميني اهانت روا مي‌دارد که عمري سر سفره انقلاب اسلامي و لطف و احسان رهبري نشسته بوده و اکنون چنين ناروا و بي‌پروا حق نمک خوردن را پاس نمي ‌دارد و نمکدان مي ‌شکند. لذا تيغ جفاي او بيشتر دل را مي‌خراشد و بر عمق جان مي‌نشيند...» سپس او را با «اميد امّت و امام» ـ «آيت الله منتظري»ـ مقايسه مي کنند و مي نويسند: «... به ياد آوريم و بگذاريم ناله غمگينانه حضرت امام در شکستن کمرش زير بار جفاي حاصل عمرش، يک بار ديگر در گوش جانمان طنين اندازد و اشک بر ديدگانمان بنشاند. آيا بر امام (ره) برآشفتيم که چرا به مجاهدين و ملي‌گراها اجازه اردوکشي خياباني نمي ‌دهيد؟ پس اي عزيز، چه شده است که امروز، بر خلف خميني... با تير زهرآلود قلم خويش اين‌چنين جفا روا مي‌داري؟ امّا، خوب است بداني دردي که ما از تلخي لبخند رضايت دشمن مي‌ کشيم تنها ناشي از رضايت آنها از اهانتهايي، که با قلم شما بر صفحه کاغذ نقش بسته است، نيست؛ درد ما از تلخي لبخند رضايت دشمن، بدان جهت است که دشمن احساس مي‌ کند توانسته است از اهالي جبهه اهل حق به اسارت بگيرد. اسيري شما در جبهه کفر و نفاق براي ما از زهر نيش قلمتان سخت ‌تر و آزار دهنده‌ تر است...»

   لحن اين تلخکامان جفارسيده از همسفره ديرين، اگر، در برابر اين «ناسپاس» نمک خورده و نمکدان شکسته «سفره انقلاب اسلامي و لطف و احسان رهبري»، 
آن چنان که بايد، خشماهنگ نيست، امّا، در رويارويي با دعايي، گرداننده روزنامه اطلاعات ـ که مقاله اهانت بار «شاخه تنومند» جدا شده از «رهبري» زنده را در همان روزنامه يي که در ۱۷دي۵۷، «داريوش همايون» (رشيدي مطلق)، آن مقاله توهين آميز را درباره خميني به چاپ رساند، در همان روز مشخص ۱۷دي، منتشرکرد ـ شمشيرشان را از رو بستند و خواستار مجازات او شدند. «خبرگزاري فارس» در روز ۲۴دي در مقاله «يوم الحساب دعايي کي فرامي رسد؟» ضمن مقايسه روزنامه اطلاعات دعايي با روزنامه اطلاعات دوره شاه، نوشت: «ديماه سال ۱۳۹۰ است که روزنامه اطلاعات به رياست فردي به نام سيدمحمود دعايي!، مقاله‌ يي موهن را به نام "قيام ۱۹ دي از نگاهي ديگر" منتشر مي‌ کند. مقاله به امضاي فردي به نام "حسين علايي" نوشته شده است؛ فردي البته معلوم‌ الهويه در شناسنامه و مجهول‌ا لهويه در خدماتش براي انقلاب... چه اتفاقي رخ مي ‌دهد که از روزنامه اطلاعات و دفتر سيدمحمود دعايي چنين ميوه‌ هاي تلخ مزه‌ يي بروز مي‌کند؟!
... چندي قبل بود که "حسن فتحي"، دبير سرويس بين‌الملل روزنامه اطلاعات، نيز توسط سرويسهاي امنيتي جمهوري اسلامي ايران دستگير شد. فردي که کارمند سيدمحمود دعايي بود، امّا از قضا کارمند بنگاه خبرپراکني بي.‌بي.‌سي هم بود. آيا روزي خواهد رسيد که محمود دعايي ۷۰ ساله... پاسخ دهد که هزينه چاپ مطالب موهن عليه نظام در روزنامه‌ اطلاعات از جيب چه کساني پرداخت شده است...؟».

     «شاخه تنومند» ريزشي نظام، در اولين بند از بازنگري شاه پس از فرارش از ايران، از زبان او مي نويسد: «اگر در واکنش به حضور مردم در مجالس ترحيم فرزند امام خميني سعه صدر به خرج مي دادم و با مقاله توهين آميز که نويسنده آن داريوش همايون وزير اطلاعاتم با اسم مستعار  [رشيدي مطلق] بود،مردم را تحريک نمي کردم بهتر نبود؟» در اين دو مورد توضيحاتي لازم به نظر مي آيد که در زير مي خوانيد:
   مصطفي، پسر بزرگ خميني، در نيمه شب اول آبان ۱۳۵۶ به سن ۴۷سالگي در نجف درگذشت. شايع شد که مرگ او «غيرطبيعي» بوده است. خميني به اين مناسبت در نجف پيام کوتاهي منتشرکرد که در آن اشاره شده بود «... در روز يکشنبه نهم ذي قعده الحرام ۱۳۹۷ مصطفي خميني، نور بصرم... دار فاني را وداع کرد و به جوار رحمت حق تعالي رهسپار شد». او در اين پيام کوتاه اين مرگ را حتي «غير طبيعي» اعلام نکرد و در آن نامي  هم از رژيم شاه نبرد. در مجالس ترحيمي هم که در نجف و قم به اين مناسبت برگزار شد، تظاهرات دامنگستري شکل نگرفت که خوني بر زمين بريزد.

      تا آن زمان نزديک به يک سال از آغاز اجراي «سياست حقوق بشر» جيمي کارتر، رييس جمهور آمريکا از حزب دموکرات، مي گذشت و اين سياست به نفي تدريجي و «قطره چکاني» ديکتاتوري شاه و ايجاد فضاي باز سياسي محدودي منجر شده بود و کيهان در سرمقاله اش در روز ۱۳بهمن ۵۵ نوشته بود که: «به دستور شاه احدي حق استفاده از شکنجه را ندارد». يکي دو روز بعدريا، ۶۵ تن از زندانيان سياسي، ازجمله، حبيب الله عسکراولادي و مهدي کروبي، پس از اجراي کر دسته جمعي «سپاس شاهنشاها» از زندان قصر آزاد شدند.  از آن پس نيز کارتر شاه را زير فشار گذاشت که سياست حقوق بشر را در ايران پياده کند و از ديکتاتوري دست بردارد. شاه دربرابر اين خواست کارتر، عقب نشيني گام به گام  را در پيش گرفت. مهمترين گام او در اين عقب نشيني، اجازه بازديد نمايندگان صليب سرخ جهاني از زندانهاي ايران بود.

   از آن پس بود که با سست شدن بندهاي اختناق، فعاليتهاي مخالفان سياسي رژيم شاه آغاز شد. از جمله، نامه سرگشاده شاپور بختيار، کريم سنجابي و داريوش فروهر به شاه در ۲۲خرداد۵۶ با اين مضمون که «تنها راه ايجاد حسّ اعتماد نسبت به حکومت در مردم، پايان دادن به استبداد است»؛ نامه سرگشاده ۴۰تن از نويسندگان و روشنفکران ايران به نخست وزير (هويدا) در ۲۳خرداد ۵۶، که در آن ضمن محکوم کردن استبداد، خواهان برقراري دموکراسي شدند؛ برگزاري شبهاي شعر در «انجمن فرهنگي ايران و آلمان» توسط «کانون نويسندگان ايران»، از ۱۸ تا ۲۷مهر ۵۶ در «انستيتو گوته» در تهران.

  تا درگذشت مصطفي خميني در اول آبان ۵۶، و چند هفته پس از آن، در ميدان فعاليتهاي آزاديخواهانه روشنفکران و نويسندگان و دانشجويان، که به موازات عقب نشينيهاي رژيم شاه، روز به روز، شتاب بيشتري مي گرفت، نامي از خميني در ميان نبود.

    در اوايل آذرماه ۱۳۵۶ (ذي‌حجه ۱۳۹۷هجري قمري) خميني که در نجف در تبعيد ميزيست، به «آقايان علما» پيغام داد که تا دير نشده از فرصت مساعد موجود استفاده کنند: «...امروز فُرجه‌يي پيدا شده. اين فرصت را غنيمت بشماريد. اگر اين فُرجه و فرصت حاصل نشده بود، اين اوضاع پيش نمي‌آمد... الآن نويسنده‌هاي احزاب اِشکال مي‌کنند، اعتراض مي‌کنند، نامه مي‌نويسند و امضا مي‌کنند. شما هم بنويسيد. چند نفر از آقايان علما امضا کنند... امروز روزي است که بايد گفت. اگر بگوييد پيش مي‌برد... اشکالات را بنويسيد و بهخودشان بدهيد. مثل چندين نفر که ما ديديم اشکال کردند و بسياري حرفها زدند و امضا کردند و کسي کاريشان نکرد» (انقلاب ايران در دو حرکت، مهدي بازرگان، تهران۱۳۶۳, ص۲۶).

     عقب نشينيهاي پياپي شاه دربرابر «سياست جديد کارتر» و پيشرويهاي روشنفکران و نيروهاي آزاديخواه مخالف شاه و ظرفيت بالقوه سازمانهاي مجاهدين و فداييان، براي دو قطبي کردن جامعه در مسير سرنگوني رژيم شاه، باعث شد که شاه با ترفند جديدي پاي خميني را به عرصه مبارزات عمومي بکشاند. چرا که خميني تا آن تاريخ نشان داده بود که در دنياي دوقطبي آن روز، از سمت يافتن مبارزه به سود همسايه شمالي ايران جلوگيري خواهدکرد و در پي آن نخواهد بود که رژيم شاه را سرنگون کند و به جايش يک رژيم اسلامي بياورد, بلکه در پي به دست آوردن سهمي در همان رژيم بود. اين را هم, بارها, به زبان آورده بود, ازجمله, در سخنرانيش در روز ۱۸شهريور ۱۳۴۳, که گفته بود: «... بايد يک وزارت فرهنگي, يک فرهنگ صحيح باشد و فرهنگ هم حقّش است دست ما باشد. خوب ما در اين مملکت يک وزارتخانه نداشته باشيم؟ همه وزرا از آمريکاست, خوب, يکي هم از ما. خوب, بدهيد اين فرهنگ را دست ما. خودمان اداره مي کنيم. ما خودمان يک کسي را وزير فرهنگ مي کنيم و اداره مي کنيم. اگر از شما بهتر اداره نکنيم, بعد از ۱۰ ـ ۱۵ سال ما را بيرون کنيد. تا يک مدتي دست ما بدهيد. وزير فرهنگ را از ما قرار دهيد... وزارت اوقاف مي خواهيد درست کنيد. بايد وزارت اوقاف از ما باشد نه اين که شما تعيين کنيد...» («صحيفه نور», جلد اول, ص۹۸).

     روز ۱۶ديماه، داريوش همايون، وزير اطلاعات و جهانگردي و سخنگوي دولت آموزگار،  مقاله يي را با عنوان «ايران و استعمار سرخ و سياه»، بهقلم احمد رشيدي مطلق, براي چاپ به روزنامه اطلاعات سپرد که فرداي آن روز (۱۷ ديماه ۱۳۵۶) در اين روزنامه به چاپ رسيد. در اين مقاله، خميني «شاعري عاشقپيشه و عامل استعمار»، «سيدهندي»، «شهرت‌طلب و بي‌اعتقاد»، «ماجراجو و وابسته و سرسپرده بهمراکز استعماري» و «عامل واقعه ننگين روز ۱۵خرداد» ناميده شد که در «بلواي شوم ۱۵خرداد»، «خون بي‌گناهان را ريخت و نشان داد هستند هنوز کساني که حاضرند خود را صادقانه در اختيار توطئه‌گران و عناصر ضدّملي بگذارند».

      اين مقاله، راهگشاي خميني شد و او را که در بوته خاموشي و فراموشي خفته بود, به يکباره, بر سر زبانها و در صميم دلها نشاند.
 اعتراضات به اين مقاله ابتدا از قم آغاز شد. روز ۱۹دي, بازاريان قم در اعتراض به اين مقاله توهين آميز مغازه‌هايشان را بستند و در تظاهراتي که بههمين مناسبت برپاشد، عدّه‌يي از مردم بيدفاع بهدست ماٌموران شهرباني قم کشته شدند.

روز ۲۹بهمن, در چهلمين روز کشتار قم، مردم تبريز طي خيزشي قهرمانانه بهمراکز حزب رستاخيز، سينماها و بانکها يورش بردند. شيشه‌هاي آنها را شکستند و برخي را بهآتش کشيدند. در اين تظاهرات نيز عدّه‌يي از مردم کشته يا زخمي شدند.
روز ۱۰ فروردين ۱۳۵۷, در تظاهراتي که بهمناسبت بزرگداشت چهلم شهيدان تبريز، در شهرهاي اصفهان، تهران، قم، يزد و... برگزار شد، عدّه‌يي کشته شدند.

اين تظاهرات پي در پي نام خميني را بر زبانها نشاند و  «امدادهاي غيبي» را به سويش جلب کرد.  روز۱۶ ارديبهشت۵۷ (۶مه ۱۹۷۸): وقتي کاملاً روشن شد که «شورشها مقدمه انفجاري عظيم است»، فرستاده روزنامه «لوموند» با خميني ـ‌ که تا آن روز «هيچ‌گاه با مطبوعات خارجي مصاحبه به عمل نياورده بود»‌ـ در نجف ديدار و گفتگو کرد. خميني در اين مصاحبه، ازجمله، گفت: «هيچ‌گاه در ميان مردم مسلماني که برضدّ شاه درحال مبارزه‌اند، با عناصر مارکسيست يا افراطي اتّحادي وجود نداشته است... ما حتّي براي سرنگون کردن شاه با مارکسيستها همکاري نخواهيم کرد. من بههمه هواداران خود گفته‌ام که اين کار را نکنند... ما با طرز تلقّي آنها مخالفيم. ما مي‌دانيم که آنها از پشت خنجر ميزنند» (اسناد و تصاويري از مبارزات خلق مسلمان ايران، جلد اول، مهر ۵۷).

خميني در اين مصاحبه به«غرب» اطمينان‌داد که به دامن «بلوک شرق» نخواهد افتاد و با آنها سرسازگاري نخواهد داشت. اين امري بود که در دنياي دو قطبي آن دوران بسيار اهميت داشت. از آن پس بود که درهاي «رحمت» استکبار جهاني به رويش گشوده شد که همچنان بي وقفه ادامه دارد و تا کنون ضامن بقا و دوام رژيم ضدبشري او شده است.

بایگانی وبلاگ

عنوان بایگانی وبلاگ