با پشتیبانی Blogger.

دنبال کننده ها

۱۳۹۰ بهمن ۲۴, دوشنبه
خميني در ۱۳آبان ۱۳۴۳ از قم به فرودگاه مهرآباد تهران و از آن جا به ترکيه تبعيد شد. تا  ۱۳مهر۱۳۴۴ که با پادرمياني برخي از «علما»ي قم، از ترکيه به نجف فرستاده شد، در شهر بورسا اقامت داشت. مرتضي پسنديده، برادر خميني، در باره اين پادرمياني مي گويد: «من شنيدم که آقاي جليلي کرمانشاهي، که درخدمت آقاي شريعتمداري بود، به دولت اطلاع مي دهد که صلاح نيست امام در ترکيه باشد و ... بايد فکري کرد و ايشان را برگرداند. آنها برگشتن امام را به صلاح نمي دانستند و پس از مذاکراتي که داشتند و با پيراسته، سفير ايران در بغداد، نيز مشورت کردند. پيراسته صلاح را در اين مي بيند که آقا را به نجف تبعيد کنند» (پابه پاي آفتاب، جلد اول، ص۴۲).
 خميني در يک سالي که در ترکيه بود، هيچ پيام و اعلاميه يي عليه رژيم شاه صادر نکرد. اين حال در نجف نيز تکرار شد. حتّي، در نامه يي که در ۲۷فروردين ۱۳۴۶، همزمان با جشن تاجگذاري شاه، به هويدا، نخست وزير وقت، نوشت، نخست، به طور غيرمستقيم به اين جشن اشاره کرد: «...جشنهاي غيرملي که به نفع شخصي در هر سال، چندين بار، تشکيل ميشود و در هر فرصت مصيبتهاي جانگذاز براي اسلام و مسلمين و ملت فقير و پاي برهنه ايران به بار ميآورد»، سپس، اين پرسش را مطرح کرد: «آيا علماي اسلام که حافظ استقلال و تماميت کشورهاي اسلامي هستند، گناهي جز نصيحت دارند؟ آيا حوزه هاي علمي غير از خدمت به اسلام و مسلمين و کشورهاي اسلامي نگاهي دارند؟» (صحيفه نور، جلد اول، ص۱۳۶).
   او، همانند ديگر «علماي اسلام»، خواهان سرنگوني رژيم شاه نبود بلکه در پي سهمي در همان رژيم بود. به عنوان مثال، در سخنرانيش در روز ۱۸شهريور ۱۳۴۳، گفته بود: «... بايد يک وزارت فرهنگي، يک فرهنگ صحيح باشد و فرهنگ هم حقّش است دست ما باشد. خوب ما در اين مملکت يک وزارتخانه نداشته باشيم؟ همه وزرا از آمريکاست، خوب، يکي هم از ما. خوب، بدهيد اين فرهنگ را دست ما. خودمان اداره مي کنيم. ما خودمان يک کسي را وزير فرهنگ مي کنيم و اداره مي کنيم. اگر از شما بهتر اداره نکنيم، بعد از ۱۰ـ ۱۵سال ما را بيرون کنيد. تا يک مدتي دست ما بدهيد. وزير فرهنگ را از ما قرار دهيد... وزارت اوقاف مي خواهيد درست کنيد. بايد وزارت اوقاف از ما باشد نه اين که شما تعيين کنيد...» («صحيفه نور»، جلد اول، ص۹۸).

  او که تا بهمن ۱۳۴۹، به حاشيه نويسي کتابهاي «علما»ي پيشين مشغول بود (مثلاً، کتاب «تحرير الوسيله» را که حاشيهيي است بر رساله «وسيله النّجات» مرجع معروف، سيدابوالحسن اصفهاني، در همين سالهاي تبعيد نوشت)، وقتي در ۱۹بهمن ۱۳۴۹ قيام سياهکل رخ داد، به خروش آمد، چرا که وجود مبارزه مسلّحانه را تهديدي براي ازميان رفتن پايگاه تفکّر آخوندي و هم تهديدي براي درهم شکستن رژيم خودکامه يي ميديد، که او هرگز انديشه «براندازي» آن را به ذهنش هم راه نداده بود. آخوند حميد روحاني که در نجف با او بود، در باره واکنش خشم آلود خميني مي نويسد: «در سال ۱۳۴۹ گروهک مارکسيستي و کمونيستي سياهکل حرکتي کرد که اثر عميقي بر ملت ايران گذاشت. مردم که از فشار ظلم بيحدّ رژيم جانشان به لب رسيده بود، از اين حرکت به وجدآمدند و اميدوار شدند. خطر اين بود که نهضت از مسير راستين خود منحرف شود. در اينجا  بود که امام ضربه قاطع خود را وارد کردند و طي نامهيي به اتّحاديه دانشجويان مسلمان خارج کشور نوشتند: ”از حادثه آفريني استعمار در کشورهاي اسلامي، نظير حادثه سياهکل... فريب نخوريد و اِغفال نشويد» (پابهپاي آفتاب، جلد ۳، ص۱۶۳).
 او که دربرابر خيزش فداييان، اين چنين بي محابا، به ميدان آمد و آن را «حادثه آفريني استعمار» ناميد، دربرابر خيزش سازمان مجاهدين، با وجودي که رشد آنان را تهديد جدّي تري براي کاهش رونق بازار دستگاه آخوندي مي ديد، جراٌت نکرد، سخني به انکار بگويد. امّا، کلامي هم در تاٌييد آنها نگفت. همان آخوند روحاني دراين باره مي نويسد: «...در آن روزها به حدي جوّ به نفع اين گروه (سازمان مجاهدين) بود که مي توان گفت که  کوچکترين انتقادي نسبت به اين گروهک با شديدترين ضربه ها روبه رو مي شد. بسياري از افراد را مي شناسم که بر اين اعتقاد بودند که ديگر نقش امام در مبارزه و در نهضت به پايان رسيده است و امام با عدم تاٌييد مجاهدين درواقع شکست خود را امضا کرده است. اين افراد باور داشتند که امام از صحنه مبارزه کنار رفته اند و زمان آن رسيده است که سازمان مجاهدين خلق نهضت را  هدايت کند و انقلاب را به پيش ببرد. واقعاً هم اين گروه درميان مردم پايگاهي به دست آورده بود. امام هم اين را مي دانستند. هر روز از ايران نامه مي رسيد مبني بر اين که ”پرستيژ شما پايين آمده. دربين مردم نقش شما در شُرُف فراموش شدن است. مجاهدين خلق دارند جاي شما را مي گيرند...» (پابه پاي آفتاب، جلد۳، ص۱۶۳).
 «در شرايطي که همه شخصيتها و بسياري از بزرگان، هرکدام به نوعي، از پيشگامان مبارزه يي جديد در ايران حمايت و جانبداري مي کردند، حضرت امام تشخيص داده بودند که نبايد از اين مبارزان حمايت کرد تا مبادا، شيفته وار، به اصطلاح خودمان، به دامشان افتاد. اين جريان در سالهاي پيدايش جنبش مسلّحانه و اوج و شکوفايي فعاليتهاي منافقين بود. اين عدّه از طرف شخصيتهاي بزرگي در مجامع روحاني و سياسي ـ مذهبي ايران، که در راٌس آنها آيت الله طالقاني قرار داشتند، حمايت مي شدند. اين بزرگان، مرحوم آيت الله طالقاني، آيت الله منتظري و حتّي، مرحوم مطهّري، با تعابير عجيبي، به امام پيغام مي دادند و خواهش مي کردند که از اين حرکتها و اين مبارزان حمايت شود. امّا، امام، هم چنان، به نحو چشمگيري به اصول فکري و اعتقادي خود پايبند بودند» (پابه پاي آفتاب، جلد۲، ص۳۴).
پس از ضربه خيانت بار سال ۱۳۵۴، که موجوديت تشکيلاتي سازمان مجاهدين را به کلّي از ميان برد، خميني نيز، گستاخ شد و در لفافه به مجاهدين تاخت. وي در مهرماه سال ۱۳۵۶، طي سخناني در ميان شماري از طلّاب نجف، نسبت به «نفوذ افکار التقاطي و برداشتهاي غلط از احکام سياسي ـ عبادي» قرآن و «رواج تفسيرهاي التقاطي از اسلام» هشدار داد و گفت: «... حالا يک دسته يي پيداشده که اصل تمام احکام اسلام را مي گويند براي اين است که يک عدالت اجتماعي پيدا بشود، طبقات ازبين برود. اصلاً، اسلام ديگر چيزي ندارد. توحيدش هم عبارت از توحيد در اين است که ملتها همه به طورعدالت و به طورتساوي، باهم زندگي بکنند، يعني، زندگي حيواني، علي السّواء (به طوربرابر) يک علفي بخورند و علي السّواء با هم زندگي کنند و به هم کار نداشته باشند، همه از يک آخوري بخورند... مي گويند... اسلام آمده است که آدم بسازد، يعني، يک آدمي که طبقه نداشته باشد ديگر؛ همين را بسازد؛ يعني، حيوان بسازد. اسلام آمده است که انسان بسازد، امّا، انسان بي طبقه» (کوثر، جلد اول، ص۲۸۷).
    خميني که اين چنين به آرمان مجاهدين براي دستيابي به عدالت و برابري اجتماعي، «جامعه بي طبقه توحيدي» و نفي بهره کشي انسان از انسان مي تازد، در نجف نيز مانند ترکيه، حتي يک بار دربرابر خودکامگيهاي لجام گسيخته شاه و ساواک اهريمنيش، سخني، به آشکار،  نگفت و  اعلاميه يي صادر نکرد، تا زماني که به معجزه «سياست جديد کارتر»، در ايران فضاي نيمهبازي پديد آمد و قفل زبانها گشود و تاختن بر خودکامگي شاه و همبستگانش همهگير شد. خميني نيز، بسا عقب تر از ديگرِ پاي درراهان، بااحتياط تمام، قدم به ميدان مبارزه سياسي با رژيم خودکامه شاه نهاد.
روز ۱۳ آبان ۱۳۵۵ (۴نوامبر۱۹۷۶م)، جيمي کارتر، از رهبران حزب دموکرات، بهرياست جمهوري آمريکا برگزيده شد. او مساٌله «حقوق بشر» را سرلوحه سياست خود قرارداد و پيشبرد آن را در کشورهاي زيرسلطه، به نفي تدريجي ديکتاتوري حاکم و ايجاد فضاي بازسياسي درجهت رشد نيروها و احزاب نيمهملّي منوط کرد و سياست ديکتاتورپروري را به بهانه مبارزه با کمونيسم مردود دانست و طي سخناني در روز ۲۲مه ۱۹۷۷، در اين باره گفت: «آمريکا بايد ترس از کمونيسم را کناربگذارد و از اين پس درصدد گسترش وحشت آفريني از کمونيسم در جهان برنيايد، چون تعقيب چنين سياستي پيوسته سبب شده است که آمريکا هر حاکم ديکتاتوري را که در مقابل کمونيسم ايستاده، با آغوش باز بپذيرد. سران ويتنام جنوبي از چنين ديکتاتورها به شمار مي روند» (خدمتگزار تخت طاووس، پرويز راجي، ترجمه مهران، ص۷۱).
«سياست جديد» کارتر از يک سو، به نيروهاي نيمه ملي، که گمان ميرفت، در ماهيت، با راه و رسم «اردوگاه غرب» همراهي دارند و در چنبره سلطه خارجي باقي خواهند ماند، ميدان مي داد و از سوي ديگر، دربرابر رشد نيروهاي ملي و انقلابي، که خواهان استقلال و آزادي سرزمين خود بودند، سدّ و راهبند پديد مي آورد و از گسترش آنها، به ياري همان نيروهاي نيمهملي، جلوگيري مي کرد.
کارتر شاه را زير فشار گذاشت که «سياست حقوق بشر» را در ايران پياده کند.  شاه دربرابر اين خواست، عقب ‌نشيني گام ‌به ‌گام را در پيش گرفت. مهمترين گام او در اين عقب ‌نشيني، اجازه بازديد نمايندگان صليب سرخ جهاني از زندانهاي ايران در بهار سال ۱۳۵۶ بود.
نامه سرگشاده نويسندگان و روشنفکران
همزمان با سستشدن بندهاي اختناق، فعاليتهاي مخالفان سياسي رژيم شاه نيز آغاز شد. مثلاً، در ۲۳خرداد ۱۳۵۶، ۴۰تن از نويسندگان و روشنفکران ايران در نامه سرگشاده يي به نخست وزير وقت (هويدا)، ضمن محکوم کردن استبداد جاري در جامعه، خواهان برقراري دموکراسي شدند.


خميني در فضاي جديدي که چهره گشوده بود، فرصت  را غنيمت شمرد و در اوايل آذر ۱۳۵۶، به«آقايان علما» پيغام داد تا دير نشده از فرصت مساعد موجود استفاده کنند: «...امروز فُرجه ‌يي پيدا شده. اين فرصت را غنيمت بشماريد... الآن نويسنده‌هاي احزاب اِشکال مي ‌کنند، اعتراض مي ‌کنند، نامه مي ‌نويسند و امضا مي ‌کنند. شما هم بنويسيد. چند نفر از آقايان علما امضا کنند... امروز روزي است که بايد گفت. اگر بگوييد پيش مي ‌برد... اشکالات را بنويسيد و به خودشان بدهيد. مثل چندين نفر که ما ديديم اشکال کردند و بسياري حرفها زدند و امضا کردند و کسي کاريشان نکرد» (انقلاب ايران در دو حرکت، مهدي بازرگان، تهران۱۳۶۳، ص۲۶).
در مدتي که عقب نشيني هاي گام به گام رژيم شاه، ادامه داشت، جوّ سياسي جامعه هر دم پرتپش تر مي شد و شور آزاديخواهي در دانشگاهها و محيطهاي روشنفکري کاملاً آشکار بود و سازمانهاي پيشتاز مبارزه مسلحانه ـ سازمان چريکهاي فدائي و سازمان مجاهدين ـ نبض تپنده جنبشي بودند که روزبه روز حرکتش شتابان تر مي شد.  حضور اميدبخش و شورآفرين آرمانهاي آنها با گذر زمان دامنه گسترده تري مي يافت و بيم آن مي رفت که ميدان دار و صحنه گردان اين جنبش نوپديد شود و ادامه اين جنبش به آزادي و استقلال ايران بينجامد؛ امري که وقوع آن در همسايگي شوروي و «اردوگاه شرق» براي «اردوگاه غرب» فاجعه آفرين و پذيرش آن ناممکن بود. براي جلوگيري از پديدآمدن چنين فاجعه جبران ناپذيري بود که رژيم شاه پاي خميني به عرصه جنبش بازکرد و از بيم مرگ به تب راضي شد، چرا که ترديدي نداشت که جنبشي که خميني پرچمدارش باشد، به سوي «اردوگاه شرق» سمت و سو نخواهدگرفت.
در اجراي چنين رويکردي بود که روزنامه اطلاعات در روز ۱۷ ديماه ۵۶، در مقاله‌يي با عنوان «ايران و استعمار سرخ و سياه»، بهقلم فرد ناشناخته يي به نام احمد رشيدي مطلق (که داريوش همايون، وزير اطلاعات و جهانگردي دولت جمشيد آموزگار، به اين روزنامه سپرد و دستور چاپ آن را داد) خميني را «شاعري عاشق پيشه و عامل استعمار»، «سيدهندي»، «شهرت ‌طلب و بي ‌اعتقاد»، «ماجراجو و وابسته و سرسپرده به مراکز استعماري» و «عامل واقعه ننگين روز ۱۵خرداد» ناميد که در «بلواي شوم ۱۵خرداد»، «خون بي ‌گناهان را ريخت و نشان داد هستند هنوز کساني که حاضرند خود را صادقانه در اختيار توطئه‌ گران و عناصر ضدّملي بگذارند».
اين مقاله توهين آميز نام خميني را که تا آن زمان در صحنه فعال جنبش حضور بالفعل نداشت، بر سر زبانها نشاند و راه ورود او را به اين صحنه گشود. دو روز پس از انتشار اين مقاله (۱۹ديماه)، بازاريان قم در اعتراض به آن، مغازه‌ هايشان را بستند و در تظاهراتي که به همين مناسبت برپاشد، عدّه ‌يي از مردم بي دفاع به دست ماٌموران شهرباني قم کشته شدند. روز ۲۹بهمن، در چهلمين روز کشتار قم، مردم تبريز طي خيزشي قهرمانانه به مراکز حزب رستاخيز، سينماها و بانکها يورش بردند. شيشه‌ هاي آنها را شکستند و برخي را به آتش کشيدند. در اين تظاهرات نيز عدّه ‌يي از مردم کشته يا زخمي شدند.
خيزشهاي مردم روزبه روز شعلهورتر مي شد و شاه نيز دربرابر اين خيزشها، بيوقفه، عقبنشيني مي کرد و ناتوانيش را در رويارويي با خيزش عمومي نشان مي داد. وقتي کاملاً روشن شد که «شورشها مقدمه انفجاري عظيم است»،  گامهاي نخستينِ بندوبستهاي پنهاني براي مهار اوضاع بحراني برداشته شد. روز ۱۶ ارديبهشت۵۷ (۶مه ۱۹۷۸)، فرستاده روزنامه «لوموند» با خميني ـ  ‌که تا آن روز «هيچ‌گاه با مطبوعات خارجي مصاحبه به عمل نياورده بود»‌ـ در نجف ديدار و گفتگو کرد. خميني در اين مصاحبه، ازجمله، گفت: «هيچ ‌گاه در ميان مردم مسلماني که برضدّ شاه درحال مبارزه ‌اند، با عناصر مارکسيست يا افراطي اتّحادي وجود نداشته است... ما حتّي براي سرنگون کردن شاه با مارکسيستها همکاري نخواهيم کرد. من به همه هواداران خود گفته ‌ام که اين کار را نکنند... ما با طرزتلقّي آنها مخالفيم. ما مي ‌دانيم که آنها از پشت خنجر مي زنند» (اسناد و تصاويري از مبارزات خلق مسلمان ايران، جلد اول، مهر ۵۷). وي در اين مصاحبه به«غرب» اطمينان‌داد به دامن «بلوک شرق» نخواهد افتاد و با آنها سرسازگاري نخواهد داشت. اين امري بود که در دنياي دو قطبي آن دوران بسيار اهميت داشت.
مسير ”انتقال منظم”
شاه و گردانندگان سياست «حقوق بشر» در ايران مي کوشيدند تحولات را در مسير «انتقال منظّم» سوق دهند و از شعله ‌ورشدن خشم مردم جلوگيري کنند. در همين راستا، در روز ۵شهريور ۵۷ به درخواست «يکي از مراجع مهم مذهبي» (کتاب «پاسخ بهتاريخ»، ص۲۵۸)، جمشيد آموزگار را (که از ۱۵مرداد۵۶، به جاي هويدا به نخست وزيري منصوب شده بود) برکنارکرد و بهجاي او شريف امامي، رئيس مجلس سنا و بنياد پهلوي، را به نخست‌وزيري نشاند. او نيز در همان روز در اعلاميه ‌يي، ضمن تاٌکيد بر اين که «ميهن در خطر است، مردم بپاخيزيد»، اعلام کرد: «دولت حاضر... تعظيم به شعائر مذهبي و احترام به جامعه روحانيت و احکام اسلامي را... پيوسته و در همهٌ امور نَصبُ‌ العين قرار خواهد داد».
شريف امامي براي جلب نظر «علما» و کاستن از دامنه نارضاييهاي عمومي، به سه کار «نمايشي» دست زد: تعطيل قمارخانه‌ ها و کازينوها، تغيير سالشمار شاهنشاهي، و حذف پست وزير مشاور در امور زنان که دولت آموزگار آن را به ‌وجود آورده بود و آخوندها با آن مخالف بودند.
دو روز بعد (۷شهريور) روزنامه اطلاعات، براي نخستين بار عکس خميني را در صفحه اول خود چاپ کرد و زير عکس با خط درشت نوشت: «مذاکرات و فرستادن هياٌت براي بازگشت حضرت آيه‌ الله العظمي خميني».
   عقب نشينيهاي رژيم شاه، خشم فروخورده مردم تحت ستم را شعله ورتر و عرصه را براي اوجگيري فعاليتهاي «دسته برانداز» آماده تر کرد و شعار «مرگ بر شاه» در سراسر ايران جاري شد. نخستين اوج اين شعار، که از حلقوم صدهاهزارتن بيرون مي آمد، در راهپيمايي ميليوني روز ۱۶شهريور ۵۷ بود. کشتار وحشيانه مردم به پاخاسته تهران در روز ۱۷شهريور در ميدان ژاله، درب هرگونه آشتي جويي را گِل گرفت و از آن پس فريادهاي «مرگ بر شاه» به اوجي بسا گسترده تر از پيش رسيد.
در اين روزها پشتيباني دولت انگليس از خميني و همدستانش روز بهروز بيشتر مي‌شد. «استعمار پير» که از فرداي کودتاي ۲۸مرداد ۳۲، نفوذ استعماريش را در ايران، به ‌تدريج، ازدست داده بود، مي ‌کوشيد در هنگامه کشاکشهاي مردم و رژيم شاه، بارديگر جاي پايي در ايران براي خود بازکند. راديو بي.بي.سي، به سخنگوي خميني تبديل شده بود. روز ۱۰مهر اميرخسرو افشار، وزير خارجه ايران، در ديداري که در نيويورک با ديويد اوئن، وزير خارجه انگليس، داشت، نسبت به برنامههاي راديو بي.بي.سي، که از مخالفان رژيم ايران پشتيباني مي کرد، اعتراض کرد، امّا، اوئن به او «جواب سربالا» داد. در همين روز پرويز راجي. سفير ايران در انگليس، در نامه‌ يي خطاب به مدير کل بي.بي.سي، نوشت: «اين ‌طور به نظر مي‌رسد که برنامه فارسي راديو بي.بي.سي، به صورتِ عامل اشاعه نظرات مردي درآمده که آشکارا خواستار شورش همگاني براي سرنگون کردن رژيم قانوني ايران است، تا جايي که تصوّر مي‌ رود چنان ‌چه برنامه‌هاي فارسي بي.بي.سي، وجود نداشت، هرگز تبليغات خميني نمي ‌توانست توجه اين‌ همه شنونده را بهخود جلب کند» (خدمتگزار تخت طاووس، راجي، ص ۲۷۲).
از هفتههاي اول ماه مهر۵۷، اعتراضها و اعتصابها گسترده تر شد. از روز ۱۵ مهر اعتصاب معلمان در اعتراض به اختناق و کشتار آغاز شد. دانشجويان نيز در اعتراض به حضور گارد در دانشگاه کلاسها را تحريم کردند. اعتصاب هواپيمايي ملي، بيمارستانهاي دولتي، راديو و تلويزيون و... نيز آغاز شد. ايران يکپارچه اعتراض و خيزش بود. امّا، واکنش خميني، منحصر مي شد بهچند اعلاميه، که از محل سکونت جديدش در فرانسه، انتشار ميداد و آنها هم سمت و سوي نفي کامل رژيم شاه را، که مردم خواستارش بودند، نداشت. او همچنان از دور دستي بر آتش داشت و در روز ۱۹مهر در جمع دانشجوياني که به ديدارش رفته بودند، به عقب بودنش نسبت به انقلاب مردم به ‌پاخاسته اعتراف کرد و گفت: «الآن همه مي ‌گويند ماه شاه را نمي‌ خواهيم. يک بچه هفت ‌هشت ساله، پنج شش ساله، آن که زبان بازکرده، الآن مي‌ گويد "مردهباد شاه". اين زبان همه است. مملکت ما امروز قيام کرده است و اين قيامي است که همه موظّف هستيم به دنبالش برويم تا به نتيجه برسد» (اسناد و تصاويري از مبارزات خلق مسلمان ايران، ص۲۵۲).
در اثر خيزشهاي همه گير، رژيم شاه در آستانه سرنگوني بود. بهگزارش راديو بي.بي.سي، در روز ۹ آبان ۵۷، شاه به پارسونز، سفير انگليس در ايران، گفت: «ما مثل برفي که در آب انداخته باشند، داريم آب مي شويم. بايد هرچه زودتر چاره يي بينديشيم... صنعت نفت فلج شده، اعتصابات، کشور را به نابودي مي کشاند و هرج و مرج و اغتشاش فراگير شده است... اگر بحران تا ماه محرّم حل نشود، بايد بين تسليم يعني خروج از کشور يا توسّل به قوّه قهريه براي سرکوبي اغتشاش... يکي را انتخاب کند» (غرور و سقوط، آنتوني پارسونز، ترجمه منوچهر راستين، تهران ۱۳۶۳، ص۱۳۳).
۱۳آبان، کشتار دانشگاه
روز ۱۳ آبان، ماٌموران حکومت نظامي در پايان «هفته همبستگي»، به تظاهرات دليرانه دانشجويان دانشگاه تهران، وحشيانه، يورش بردند. در اين يورش، شماري از دانشجويان، درحين جنگ و گريز، کشته شدند. در اخبار  شب تلويزيون رژيم، فيلم اين کشتار پخش شد و موج مخالفتي عظيم عليه جنايتکاران حاکم برانگيخت.


روز ۱۴ آبان، مردم تهران در اعتراض به کشتار دانشگاه، دهها بانک، سينما و موٌسّسه دولتي را به آتش کشيدند. در همين روز، شاه در برابر فشار «ژنرالها» براي روي کارآوردن يک دولت نظامي تسليم شد و دولت نظامي ازهاي را روي کار آورد. اما، شعله خيزشهاي مردم نه تنها فروکش نکرد، بلکه اوج بيشتري گرفت.
گزارش سوليوان
روز ۱۸ آبان سوليوان، سفير آمريکا در ايران، در گزارشي با عنوان «فکر کردن به آن‌چه فکر نکردني است»، وضع بحراني ايران را براي زمامداران آمريکا تشريح کرد. در اين گزارش آمده است: «... ديگر ترديدي وجود نداشت که شاه از حمايت افکار عمومي برخوردار نيست و براي ادامه حکومتش فقط به نيروي نظامي متّکي است... در شرايط جديد مي بايست موضوع روابط احتمالي آينده بين نظاميان و رهبران مذهبي را مورد توجّه قرار دهيم. خطوط اصلي پيشنهادي من اين بود که براي پايان بخشيدن به بحران فعلي و استقرار يک نظم جديد در ايران، بين نيروهاي انقلابي و نيروهاي مسلّح سازش به ‌وجود آيد. براي حُصول چنين سازشي نيز مي ‌بايست نه فقط شاه بلکه بسياري از فرماندهان و افسران ارشد نيروهاي مسلّح ايران از صحنه خارج شوند. پس از خروج شاه و افسران ارشد وي از کشور، حُصول توافقي بين نيروهاي انقلابي و فرماندهان جوان نيروهاي مسلّح بهاين صورت امکان‌پذير است که آيت اللّه خميني شخص معتدلي، مانند بازرگان يا ميناچي، را به نخست وزيري انتخاب کند و بدين ‌وسيله از رويکارآمدن حکومتي از نوع ناصر ‌ـ قذّافي جلوگيري به عمل آيد. حدس من اين بود که رهبران مذهبي و شخص آيت‌ اللّه خميني چنين راه حلي را خواهند پذيرفت زيرا هدف اصلي آنها، که حذف شاه بود، در چارچوب چنين توافقي عملي مي‌ شد و درعين حال از يک حمام خون جلوگيري به عمل مي ‌آمد و نيروهاي مسلّح نيز وظيفه استقرار نظم و قانون را از طرف رژيم جديد به عهده مي‌ گرفتند... هرچند اين وضع در مقايسه با امتيازاتي که در دوران حکومت شاه از آن برخوردار بوديم چندان خوشايند نبود، امّا، بر پيروزي يک انقلاب خام که به قيمت ازهم ‌پاشيدن نيروهاي مسلّح ايران تمام مي ‌شد، رُجحان داشت» (ماٌموريت در ايران، سوليوان، ترجمه محمود مشرقي، ص۱۴۴).


کارتر پس از خواندن گزارش سوليوان پيبرد که ديگر نگهداشتن شاه در قدرت امکانپذير نيست و بايد چاره ديگري بينديشد. از آن پس دستهاي پنهان براي پيشبرد سياسي تازه به جنب و جوش افتاد.


روز ۱۹ آذر (۹ محرّم= تاسوعا) ) راهپيمايي عظيمي در تهران برگزارشد. اين راهپيمايي در کنترل رهبراني بود که از پيش با «دستهاي پنهان استعمار» در ارتباط بودند و «توافق» شده بود که برنامه در «چهارچوب از پيش تعيينشده» به اجرا درآيد و شعار «مرگ بر شاه» داده نشود. به نوشته ارتشبد قرهباغي، وزير کشور دولت نظامي ازهاري، «در چند نقطه که گروههايي مي خواستند شعارهايي عليه اعليحضرت بدهند ماٌمورين انتظامي راهپيمايي ممانعت کردند... وقتي گروههاي راهپيمايي از مقابل سربازخانه ها يا سازمانهاي ارتشي عبور مي کردند شعارهايي مانند ”برادر ارتشي ـ چرا برادرکشي؟“ را مي دادند» (خدمتگزار تخت طاووس، راجي، ص۸۷).
اما روز بعد (عاشورا) تظاهراتي بسيار گسترده تر از تظاهرات روز پيش در تهران برگزار شد. راديو بي.بي.سي، شمار تظاهرکنندگان را حدود دو ميليون نفر تخمين زد. «در نتيجه توافقي که صورت گرفته بود»، راهپيمايي بدون درگيري پايان پذيرفت. امّا، مردم قهرمان تهران از حکم رهبران سازشکار سرپيچيدند. به نوشته قرهباغي، «اکثر شعارها... عبارات توهين آميز نسبت به اعليحضرت بود».


کنفرانس گوادلوپ


در اوج قيام ميليوني مردم، به پيشنهاد ژيسکار دِستن، رئيس جمهوري فرانسه، سران چهار کشور غربي ‌ـ آمريکا، انگليس،آلمان و فرانسه‌ـ در روز ۱۵دي ۵۷ (۵ژانويه ۱۹۷۹) براي گفتگو و رايزني درباره بحران ايران، کنفرانس سه ‌روزه‌يي را در جزيره گوادلوپ (از جزاير آنتيل کوچک در آمريکاي مرکزي) تشکيل دادند. در اين گردهمايي کارتر، کالاهان (نخست وزير انگليس)، هِلموت اِشميت (صدراعظم آلمان) و ژيسکار دستن شرکت داشتند.


پيش از برگزاري اين کنفرانس، خميني در اواخر سال ميلادي۱۹۷۸، ابراهيم يزدي را به آمريکا فرستاد تا درباره حکومتي که درپي برقراري آن است، ذهن زمامداران آن کشور را روشن کند. در فرانسه نيز، «يک هفته قبل از کنفرانس، وزارت خارجه فرانسه با صادق قطب ‌زاده ـ‌ که بسيار به خميني نزديک بود ‌ـ تماس گرفت. فرانسويها از قطب ‌زاده خواستند براي آنها روشن کند که در صورت پيروزي آيت‌ الله خميني چه نوع سياستهايي از جانب ايشان اتّخاذ خواهد شد. قطب‌زاده در زماني بسيار کوتاه تحليلي تهيه و براي وزارت امور خارجه فرانسه فرستاد. کمي بعد از سفر رئيس جمهور فرانسه به گوادلوپ، آيت‌ الله خميني از قطب ‌زاده مي‌ خواهد که تحقيق کند آيا رئيس جمهور فرانسه مساٌله ايران را در کنفرانس مطرح خواهد کرد و آيا تحليل قطب ‌زاده به رئيس جمهور داده شده است؟ قطب ‌زاده تماس گرفت. بهاو پاسخ داده شد که بله، رئيس جمهور مساٌله ايران را در کنفرانس مطرح خواهد کرد و تحليل قطب ‌زاده را ديده است... تحليل قطب ‌زاده به ‌قدري رئيس جمهور را تحت‌تاٌثير قرار داده است که ژيسکار دستن به کارتر توصيه خواهد کرد که با دولت احتمالي جديد تهران، که رياست معنوي آن با آيت‌ الله خميني خواهد بود، وارد مذاکره شود» (آخرين تلاشها در آخرين روزها، ابراهيم يزدي، چاپ اول، ص۹۷).
در کنفرانس گوادلوپ، که تا روز ۱۷ دي (۷ ژانويه ۱۹۷۹م) به طول انجاميد، پس از گفتگوهاي طولاني سرانجام رئيس جمهوري فرانسه کارتر را متقاعد کرد که از حمايت شاه دست بردارد. نتيجه کنفرانس اين شد که کارتر به خروج شاه از ايران رضايت داد. پس از کنفرانس، سياست آمريکا درقبال ايران اعلام شد: «دولت کارتر هرگونه اميدي را براي حفظ قدرت کامل شاه ازدست داده است و درعوض بر حمايت خود از يک دولت غيرنظامي تاٌکيد مي ‌کند». از آن پس «لحن مقامات و مطبوعات و محافل آمريکا نسبت به ايران تغيير محسوس مي ‌کند». در همين راستا، «پس از تماسها و توافقهايي که بين سوليوان و نهضت آزادي (بازرگان) صورت گرفت»، سوليوان بهدولت کارتر پيشنهاد کرد که براي ديدار و مذاکره با خميني «يک مقام ارشد دولتي را بهپاريس بفرستد» (آخرين تلاشها در آخرين روزها، ابراهيم يزدي، ص۹۹). در ارزيابيهاي بعدي ديدار مستقيم بهصلاح دو طرف دانسته نشد و قرار شد تماس غيرمستقيم صورت پذيرد. روز ۱۸ دي، کارتر از طريق نمايندگان ژيسکار دستن، که به ديدار خميني رفته بودند، پيامي را براي او فرستاد. او در اين پيام به خميني خبرداد که آمريکا پذيرفته است که شاه کنار برود. در اين ديدار نمايندگان رئيس جمهوري فرانسه تاٌکيد کردند که «انتقال قدرت در ايران بايد کنترل شود و با احساس مسئوليتهاي سياسي همراه باشد». خميني خطاب به آنها گفت: «الآن به من اطلاع دادند که يک کودتاي نظامي در شُرُف تکوين است... من کودتا را نه به صلاح ملت مي ‌دانم و نه بهصلاح آمريکا... اگر بخواهيد آرامش در ايران حاصل شود، راهي جز اين نيست که نظام شاهنشاهي که قانوني نيست، کنار برود تا من يک ”شوراي انقلاب“ تاٌسيس کنم براي نقل قدرت... خوف آن دارم که اگر کودتاي نظامي بشود انفجاري بشود در ايران که کسي نتواند جلو آن را بگيرد. من به شما توصيه مي‌ کنم از کودتا جلوگيري کنيد». خميني در همين ديدار از ژيسکار دستن، به خاطر تلاشش براي قبولاندن حذف شاه به کارتر تشکّر کرد و گفت: «از رئيس جمهور که در اين کنفرانس از تاٌييد کارتر از شاه مناقشه کرده است، تشکّر مي ‌کنم و ميل دارم که کارتر را نصيحت کنند که... به اين کودتاي نظامي تاٌييد نکنند و جلوگيري کنند تا ايران آرامش خود را به دست بياورد و چرخهاي اقتصاد به گردش درآيد و در آن وقت است که مي ‌شود نفت را بهغرب ... صادر کند». ابراهيم يزدي که خود در اين ديدار حضور داشت، نوشت: «نماينده پرزيدنت ژيسکار دستن مجدّداً يادآور شد که اين پيغام محرمانه بماند، که امام تاٌکيد کردند که محرمانه بودن آن مُحرَز است. به علّت اطلاع خبرنگاران از حضور نمايندگان دولت فرانسه... توافق شد که دوطرف موضوع ملاقات را پيرامون ادامه اقامت در پاريس عنوان نمايند» (آخرين تلاشها در آخرين روزها، ابراهيم يزدي، ص۹۵).
شاپور بختيار
روز ۲۱ دي ۵۷،  شاپور بختيار اعضاي دولت خود را براي گرفتن راٌي اعتماد به مجلس معرّفي کرد. در همين روز،  سايروس ‌ونس، وزير خارجه آمريکا، اعلام کرد: شاه بايد ايران را ترک کند و در غياب او «شوراي سلطنت» تشکيل شود. در همين روز سوليوان، سفير آمريکا در ايران، از واشينگتن پيامي دريافت کرد مبني بر اين که در اولين فرصت از شاه ديدار کند و به او اطلاع دهد که «دولت ايالات متحده مصلحت شخص او و مصالح کلي ايران را در اين مي‌ بيند که هرچه زودتر ايران را ترک کند».  روز ۲۲ دي، سوليوان، به اتفاق هايزر، با شاه ديدار کرد و پيام واشينگتن را به اطلاع او رساند. در همين روز، خميني در اعلاميه‌يي خبرداد که شورايي موقت بهنام «شوراي انقلاب» تشکيل داده است. خميني ماٌموريت «شوراي انقلاب» را بررسي شرايط تاٌسيس دولت انتقالي و فراهم  نمودن مقدّمات اوليه آن، اعلام کرد. هاشمي رفسنجاني در اين باره مي نويسد: «حضرت امام آقايان شهيد مطهري و شهيد بهشتي و موسوي اردبيلي و شهيد باهنر و اينجانب هاشمي رفسنجاني را به عنوان هسته اوليه شوراي انقلاب تعيين و اجازه داده بودند که افراد ديگر به اين پنج نفر اضافه شوند» («خاطرات رفسنجاني»، ج ۱، ص۳۲۰).


روز ۲۶ دي، بختيار از مجلس شوراي ملي راٌي اعتماد گرفت. در همين روز، شاه و همسرش فرح، با چشمان اشکبار، با يک هواپيماي اختصاصي، که شاه شخصاً آن را هدايت مي ‌کرد، از فرودگاه مهرآباد تهران عازم مصر شدند. شاه قبل از حرکت از ارتشبد قره ‌باغي، رئيس ستاد ارتش، خواست که سران ارتش را از دست زدن به کودتا بازدارد. پس از خروج شاه، ايران يکپارچه، شور و شادي شد و مردم در خيابانها به رقص و پايکوبي پرداختند و در بسياري از شهرها مجسّمه هاي شاه را پايين کشيدند.


پس از خروج شاه دستهاي پنهان براي هموارکردن راه «انتقال منظم قدرت» فعال تر به کارافتاد. به نوشته ابراهيم يزدي، بهشتي در روز ۲۷دي در يک مکالمه با خميني، تاٌکيد کرد که تماس با سران نظامي را «به طور قطع، مفيد و عدم تماس را مضرّ مي ‌دانم». خميني ضمن موافقت، گفت: «تماس بگيريد، دلگرم کنيد، اطمينان بدهيد که حال ارتشيها خوب خواهد شد». يزدي مي ‌نويسد: «تاکتيک رهبري در آن مرحله عبارت بود از برقراري تماس با هردو طرف، يعني، هم بختيار و هم با سران ارتش» (آخرين تلاشها در آخرين روزها، ابراهيم يزدي، ص ۱۳۹).


رفسنجاني هم در خاطراتش در اين باره مي نويسد: «آن روزها با ما از طرف رژيم شاه مذاکره مي شد. نماينده رژيم تيمسار سپهبد مقدم (رئيس ساواک) بود و يک جلسه هم پيش از سفر آقاي مطهري به پاريس آمد منزل ايشان و با او  گفتگو کرديم. گفتگوي مهمي است... محور اصلي آن گفتگو بيشتر اين بود که ما را قانع کنند که رژيم آمادگي دارد که همه خواستهاي امام را بپذيرد...» (خاطرات هاشمي رفسنجاني، جلد اول، ص۳۲۷).


روز ۲۹ دي،  بهمناسبت «اربعين حسيني» بيش از دو ميليون نفر در تهران راهپيمايي کردند. کيهان با خط درشت در صفحه اول خود از آن بهعنوان «عظيم ترين راهپيمايي مذهبي و سياسي تاريخ» يادکرد. راهپيمايان در قطعنامه راهپيمايي ضمن مردود شمردن «رژيم ارتجاعي شاهنشاهي»، «غيرقانوني» دانستن «سلطنت خاندان پهلوي»، به رسميت نشناختن دولت بختيار، خواستار برقراري «جمهوري آزاد اسلامي» شدند.
روز ۳۰ دي ۱۶۲ زنداني سياسي از زندان قصر آزاد شدند. مسعود رجوي و موسي خياباني (پس از ۷سال اسارت در زندانهاي شاه) جزء آزادشدگان بودند. هزاران نفر دربرابر درب زندان از زندانيان آزادشده استقبال پرشوري به عمل آوردند.
ورود خميني به ايران
روز ۱۲ بهمن خميني در ميان استقبال پرشور چند ميليون استقبالکننده وارد تهران شد. روزنامه ها آن را «بزرگترين استقبال تاريخ» ياد کردند. کيهان طول جمعيت استقبالکننده را ۳۳کيلومتر تخمين زد.
خميني در روز ۱۴ بهمن در يک مصاحبه مطبوعاتي در پاسخ به اين پرسش که «آيا تا به حال تماسي با رهبران ارتش داشته‌ ايد؟» گفت: «تماس في‌ الجمله بوده است. اگر مقتضي بدانيم بازهم تماس حاصل مي‌ کنيم. ملّت از آنها و آنها از ملّت هستند» (کيهان، ۱۴بهمن۵۷).


روز ۱۶ بهمن خميني در يک کنفرانس مطبوعاتي مهندس مهدي بازرگان را به نخست‌وزيري منصوب کرد و مراسم آن از تلويزيون پخش شد.
به گفته عباس اميرانتظام، مشاور مهندس بازرگان در دولت موقت، بازرگان و موسوي اردبيلي در روز ۲۰بهمن، در منزل فريدون سحابي با سوليوان، سفير آمريکا در ايران، ديدار کرده و درباره راههاي انتقال مسالمت ‌آميز قدرت دولتي گفتگو کردند (روزنامه ميزان، ۱۵فروردين۱۳۵۸). همزمان با اين گفتگوهاي پنهاني و دور از چشم مردم براي انتقال آرام قدرت و جلوگيري از به هم ريختگي ارتش، پرسنل نيروي هوايي در پايگاه دوشانتپه ـ مرکز فرماندهي نيروي هوايي ـ در حدود نيمه شب ۲۰بهمن، با ديدن مراسم فيلم بازگشت خميني، که از تلويزيون پخش ميشد، با دادن شعار به ابراز احساسات پرداختند. ماٌموران گارد شاهنشاهي براي خاموشکردن احساسات به هيجانآمده پرسنل، با آنها درگير شدند و کار به تيراندازي کشيد. پرسنل براي مقابله درب اسلحه خانه را شکسته و مسلّح شدند. درگيري خونين تا فرداي آن شب ادامه يافت. روز ۲۱ بهمن، در خيابانهاي اطراف محل درگيري، تظاهرات گسترده يي از سوي مردم به طرفداري از پرسنل نيروي هوايي برگزارشد. در همين روز، بختيار در مصاحبه با روزنامه اطلاعات اعلام کرد: «منزل آيتاللّه خميني به شدّت مراقبت مي‌ شود و هيچ‌ کس مزاحم ايشان نشده است... من براي مذاکره آماده هستم. ما نبايد با خشونت دربرابر مردم بايستيم  بلکه بايد به مخالفين خود به صورت برادر نگاه کنيم». در همين روز، برخي از سران نظامي مانند سپهبد ربيعي (فرمانده نيروي هوايي)، سپهبد مقدّم (رئيس ساواک)، سرلشکر مولوي (رئيس پليس تهران)، سرلشکر نشاط (فرمانده گارد جاويدان)، همبستگي خود را با جنبش مردم به«کميته امام» اطّلاع دادند. همزمان با  همبستگي سران نظامي با خميني، در تهاجم دهها هزارتن از مردم قهرمان تهران به مرکز ستاد مشترک ارتش، ۲۶تن از اعضاي ارشد هياٌت مستشاري آمريکا در ايران به محاصره درآمدند. بهشتي و ابراهيم يزدي، پس از اطلاع از اين موضوع، به صحنه آمدند و براي نجات محاصره ‌شدگان در ميان دوطرف درگيري آتش ‌بس برقرار کردند. رئيس مستشاران آمريکايي از زيرزمين ساختمان ستاد ارتش اين خبر را تلفني به سوليوان اطلاع داد: «ما اطلاع يافتيم که آتش‌بس در اطراف ستاد کل برقرار شده و نه فقط ابراهيم يزدي که با ما تماس داشت، بلکه آيت ‌اللّه بهشتي هم در  صحنه حاضر شده و براي رهايي پرسنل ما از مخمصه کمک کردند». سوليوان در اين باره نوشت: «ساعت ۵صبح روز بعد افراد ما با وسائط نقليه نظامي، درحالي که آيت ‌اللّه بهشتي و يزدي شخصاً آنها را همراهي مي ‌کردند، وارد محوّطه سفارت شدند. چارلي ناس (معاون سوليوان) از بهشتي و يزدي به‌ واسطه کمک و همراهي براي نجات اَتباع آمريکايي تشکّر کرد و آنها هم متقابلاً از گرفتاري و ناراحتي ‌يي که براي افراد ما ايجاد شده بود، عذرخواهي کردند» (ماٌموريت در ايران، سوليوان، ترجمه محمود مشرقي، ص۱۷۸).
در شامگاه ۲۱بهمن، فرمانداري نظامي «با توجّه به اعلاميه هايي از آيات عِظام که در آن براي جلوگيري از خونريزي مسائلي را مطرح نموده اند... به کليه يکانها و عناصر انتظامي دستور داده است که شبانه، ضمن حفظ نقاط حساس، به يکانهاي مربوطه مراجعت نمايند» (اطّلاعات، ۲۲بهمن).
روز ۲۲ بهمن، به‌ رغم بندوبستهاي پشت پرده خميني و همدستانش با عوامل «شيطان بزرگ»، شور و خروش مردم براي ازهم ‌گسستن شيرازه نظام شاهنشاهي، هم ‌چنان ادامه يافت. در آن روز، شهر تهران در آتش مي ‌سوخت. مرکز شهرباني کل به دست مردم به آتش کشيده شد. کلانتريها، يکي پس از ديگري، تسليم شدند. پادگان عباس‌آباد، بدون مقاومت تسليم شد. صداي صفير گلوله ‌ها لحظه ‌يي خاموش نمي ‌شد. در همين روز، عليقلي اردلان، وزير دربار، «مراتب همبستگي کارکنان دربار را به کميته امام خميني» اطلاع داد. نمايندگان مجلس شورا و سنا پيوستگي خود را به جنبش مردم اعلام کردند. جواد سعيد، رئيس مجلس شورا و عضو «شوراي سلطنت»، از هر دو سِمَت استعفا داد. او در استعفانامه خود نوشت: «اکثريت قاطع نمايندگان مجلس شوراي ملي همبستگي خود را با انقلاب بزرگ ايران تحت رهبري حضرت آيت الله العظمي خميني اعلام مي دارند و معتقدندکه دولت آقاي بختيار بايد تسليم خواست ملت ايران گردد، درغيراينصورت، مجلس شوراي ملي به وظايف قانوني خود درجهت خواست ملت ايران اقدام خواهد کرد». مجلس سنا نيز در اطلاعيه يي انحلال خود را اعلام کرد.
 «شوراي فرماندهان ارتش» به رياست ارتشبد قره باغي و با شرکت ۲۶تن از فرماندهان، معاونان، رئيسان و مسئولان سازمانهاي نيروهاي مسلّح شاهنشاهي، جلسه يي تشکيل داد. شرکت کنندگان پس از بررسي اوضاع بحراني و فلاکتبار ارتش، شهرباني و ساواک، بر اين نکته همراٌي شدند که ارتش «بي طرفي» خود را اعلام کند. در صورت جلسه يي که به اتّفاق آرا تصويب شد، آمده بود: «... با توجّه به تحوّلات اخير کشور، شوراي عالي ارتش در راٌس ساعت ده و نيم روز ۲۲بهمن ۵۷ تشکيل و به اتّفاق آرا تصميم گرفته شد که براي جلوگيري از هرج و مرج و خونريزي شديد، بي طرفي خود را در مناقشات سياسي فعلي اعلام [کند]، و به يکانهاي نظامي دستور داده شد که به پادگانهاي خود مراجعت نمايند. ارتش ايران هميشه پشتيبان ملت شريف و نجيب و ميهن پرست ايران بوده و خواهد بود». اين اعلاميه در ساعت يک بعد از ظهر از راديو ايران پخش شد.
پس از اعلام بي طرفي ارتش درگيريها فروکش کرد و نبرد دو روزه پرسنل نيروي هوايي و مردم دلير تهران با سرسپردگان رژيم شاه به پايان رسيد. بسياري از سران و ايادي رژيم مانند ارتشبد نصيري، سپهبد رحيمي، سالارجاف (نماينده پاوه در مجلس و از عوامل سرکوبي مردم آن ناحيه)، سرلشکر پرويز اميني افشار (رئيس اداره دوم ستاد ارتش) و... به دست مردم افتادند و به اقامتگاه خميني برده شدند. انقلاب بهپيروزي رسيد و شور و شادي سراسر ايران را فراگرفت.
انقلاب به پيروزي رسيد و خميني در ميان شور و شوق دهها ميليون استقبال کننده، بر فرش خون دهها هزار شهيد و بر تخت اعتماد و اميد دهها ميليون چشم و دل منتظر، قباي «ولايت» را پوشيد و بر تخت قدرت تکيه زد و به «مشروطه»اش دست يافت.  اما، مردم داغدار و مصيبتديده که بستگان و ياران و  همرزمانشان، ده ده و صدصد، در خيابانها و ميدانها با گلوله ارتش شاهنشاهي پرپرشده بودند و مجاهدان و فداييان و رزمندگاني که با تمام توش و توان و نقد جان خود براي تحقّق آزادي و استقلال، سالها با جلادان ساواک چنگ در چنگ بوده و داغ و درد سالهاي اسارت در زندانهاي شاه و ياد خونين همرزمان شهيدشان بر دل و دوششان، همچنان سنگيني ميکرد، رانده و برکنارمانده، منتظر بودند تا ببينند در بر کدام پاشنه مي چرخد و «رهبر مستضعفان جهان»  به وعده هايي که براي آبادي و آزادي و برقراري حکومت عدل علي (ع) داده بود، چگونه عمل خواهدکرد.
نوشته دكتر عبدالعلي معصومي 
يک‌شنبه، ۱۷ بهمن ۱۳۸۹ / ۰۶ فوريه ۲۰۱۱

بایگانی وبلاگ

عنوان بایگانی وبلاگ